لنگری به نام بدن
توجه آگاهی (تمرین 7)
توجهآگاهی، آگاه بودن از لحظۀ حال است همراه با پذیرش. حفظ توجه است بر آنچه در اینجا و اکنون رخ میدهد. درک بدون قضاوت حسهایی است که در بدنمان داریم، افکاری که از ذهنمان میگذرد و هیجانهایی که همراه آنها میآیند و میگذرند.
آیا همیشه متوجه لحظۀ حال هستیم؟ چه چیزهایی ما را از اینجا و اکنون دور میکنند؟ همین الآن تجربۀ ما چیست؟ آیا از آن آگاهیم؟ شاید با اولین فکری که به ذهنمان آمده به گذشته رفتهایم. گرفتار نشخوار خاطرات شدهایم، اشتباهاتمان را مرور میکنیم، آنچه را که از دست دادهایم میشماریم و به دنبال یافتن دلیلی برای شرایط ناخوشایند حال حاضرمان، در غار تاریک گذشته به پیش میرویم. شاید هیجانها ما را از اینجا و اکنون بردهاند، امواج غم یا نفرت ما را از ساحل امن لحظۀ حال دور کردهاند، امواجی که تا ما را به صخرۀ افسردگی نکوبند و درهم نشکنند، اهمیت پرداختن به آنها را درک نمیکنیم. ممکن است افکار مربوط به نخود سیاه را باور کرده، سوار بر قطار افکار برای یافتن آن رهسپار آینده شدهایم. مشغول رژیاپردازی در مورد نحوۀ استفاده از آن یا پیشبینی و پیدا کردن راه حل برای عوارض نیافتن آن هستیم. در این میان چیزی نمانده تا لرزههای اضطراب قطار افکارمان را از خط خارج کند و رسیدن به ناکجاآباد هم برایمان حسرت شود.
چاره چیست؟ چطور میتوانیم حضور خود را در اینجا و اکنون تثبیت کنیم؟ یک راه استفاده از بدن همزمان به عنوان فانوس دریایی و لنگر است. بدن میتواند چراغی باشد که اینجا و اکنون را به ما نشان میدهد. زمان و مکانی که بدن در آن قرار دارد، اینجا و اکنون است و تا وقتی که توجهمان را به آن قلاب کردهایم در لحظۀ حال حضور داریم. ذهن میتواند به فرداهایی برود که در پیش داریم یا به گذشتههایی که از سر گذراندهایم. میتواند به خانۀ کودکیمان برود یا به کشوری که آرزوی سفر به آن را داریم. اما بدن همیشه اینجا است و هنگامی که ذهن به خانهاش برگردد و در آن ساکن شود سازندگی حقیقی شروع خواهد شد.
اگر به بچهها توجه كنيد، تمام بدنشان يك ارگانيسم واحد است. وقتي كاري انجام ميدهند، تمام بدنشان در آن عمل غرق ميشود. آنها بدن را تقسیمبندی نمیکنند. سر بیشتر از پاها اهمیت ندارد. حقيقت اين است كه هيچ تقسيمبندي در بدن نيست، هيچ مرزبندي طبيعي وجود ندارد. وقتی مرزبندی میکنیم جدايي پديد ميآيد. آنگاه سر، سرور ميشود و باقی اعضای خدمتگزار آن، و تجربۀ بدن به عنوان كليتي واحد متوقف ميشود. به هر بخش از بدن نقشي میدهیم و آنها را در اين نقش ها محدود ميكنيم. فراموش ميكنيم در هر كاري كامل باشيم. در لحظات حساس بارها شنیدهایم که سراپا چشم باش یا سراپا گوش باش! اين يعني كامل بودن. ذهن هميشه تقسیمبندی ميكند. ذهن را رها كن و در هر كاري كه انجام ميدهي كامل باش.
تمرین: برای رسیدن و ساکن شدن در این وضعیت توجهات را روی بدن حفظ کن. اين تمرینی براي 24 ساعت شبانه روز و 7 روز هفته است. هر كاري ميكني، به طور طبيعي در آن لحظه تمرین تو خواهد بود. وقتي به چيزي نگاه ميكني، با تمام بدنت نگاه كن. درك كن كه فقط با چشمانت نميبيني. هنگامي كه به چيزي با دقت نگاه ميكني، تمام وجودت به سمتش جاري ميشود. (ما به ندرت كاملاً در چيزي نفوذ ميكنيم.) وقتي گوش ميكني، با تمام بدنت گوش كن. بگذار سكوتي عميق در مركز وجودت خلق شود. بگذار شنيدن، از اين مركز اتفاق بيفتد. هنگامي كه ميخندي، احساس كن كه خنده از اعماق درونت بر ميخيزد. بگذار تمام بدنت با خنده خروشان شود! حتي وقتي كار ميكني و فقط از دستانت استفاده ميكني، جنبش را در تمام بدنت احساس كن. بدنت را به عنوان كليتي يكپارچه تجربه كن. تجربه كن كه تمام منافذ پوستت نگاه ميكنند، گوش ميكنند، ميخندند. فکر نکن كه چگونه ميتوانم با پوستم ببينم؟ افراد نابينا براي «ديدن» رنگها، اشیا را با انگشت لمس ميكنند. ما هرگز از تمام امكانات بدن استفاده نميكنيم. وقتي كامل هستي، حساس بودني تازه در بدنت شكوفا ميشود. بدنت به عنوان يك كل به زندگي پاسخ ميدهد. آنگاه میبینی بدنت توانمنديهايي را ابراز ميكند كه هرگز تصورش را هم نميكردي. بدنت استعدادهای شگرفي دارد كه هرگز از آنها استفاده نميكردي.
تا شمارۀ بعد به سکونت در بدن ادامه میدهیم.
نویسنده: مرتضی کشمیری
مجلة موفقیت، شمارة 315