موضوع این گفتگو آسیبشناسی رشتۀ روانشناسی و مشاوره در ایران است. با توجه به تجربه شما در این حوزه و از آنجا که هم کار بالینی کردهاید، فعالیتهای اجرایی در این حوزه را تجربه کردهاید و هم در محیطهای دانشگاهی حضور داشته اید میخواستم بدانم از نظر شما موضوعات و مسائل در حال حاضر این رشتهها در ایران چه چیزهایی است؟
وقتی از روانشناسی حرف میزنیم از دو مقوله صحبت میکنیم: یکی روانشناسی به مثابه رشته و دیگری به مثابه حرفه. این دو از یکدیگر متمایز اند. طبیعتاً وقتی از رشته صحبت میشود بیشتر جنبههای علمی و بحث آموزش به میان میآید و وقتی از حرفه صحبت میشود بحث بر سر این است که چه کسانی باید کار کنند و چه قابلیتهایی باید داشته باشند و در محیط کار با چه مسائلی مواجه هستند و چه توانمندیهایی را باید ارتقا دهند.
حال اگر از منظر رشته به روانشناسی نگاه کنیم این رشته نسبت به دو دهۀ قبل تحولات جدی را پشت سر گذاشته است، منابع بسیاری در این حوزه در اختیار ما قرار گرفته است، انجمنهای مختلفی شکل گرفته و مجلات متنوعی نیز در این حوزه منتشر میشود. روانشناسی در حال حاضر رشتهای مورد اقبال است و همین امر سبب شده که علاقمندان توانمندی وارد این رشته شوند و همۀ اینها جنبههای مثبت و ظرفیتها است.
اما در عین حال روانشناسی در عرصۀ رشته با چالشهایی مواجه است. اول اینکه ما دانشگاههایی داریم که در گرایشهایی از رشتۀ روانشناسی صرفاً به اعتبار اینکه راحتتر میتوان آموزش داد، تعداد زیادی دانشجو جذب میکنند حتی این رویکرد در گرایشهای کاربردیای مانند بالینی و سلامت نیز وجود دارد. نتیجه آن تعداد زیادی دانشجو بدون اساتید مرتبط است و در نهایت افراد بسیاری فارغالتحصیل میشوند در حالی که در رشتۀ خود دانش لازم را ندارند.
چالش دیگر رشتۀ روانشناسی، بحث طرح تحول علوم انسانی است. دلایل کارگروه روانشناسی طرح تحول، برای تغییرات دروس قابل احترام است اما توجه کنیم با این نگاه تغییراتی در دروس اتفاق است که برخی از این تغییرات ارزنده و برخیشان جای بحث دارند. اینکه برخلاف گذشته، تخصص از دورۀ کارشناسی برداشته میشود اقدام خوبی است، اما اینکه در مقطع کارشناسی روانشناسی ۲۰ واحد درسی اضافه شده است که به نوعی روانشناختی نیستند و بیشتر برای ارتقای بنیان مذهبی لحاظ شده اند باعث شده افراد وقتی وارد مقطع کارشناسی شده و با این دروس غیرروانشناسی مواجه میشوند، رشته را ممکن است جذاب نبینند. در هر حال کسی که میخواهد روانشناسی بخواند با انتظارات خاصی وارد این رشته میشود.
در بحث تحول در علوم انسانی، همکاران روانشناس این کارگروه نگاه مثبتی به روانشناسی علمی دارند ولی برخی در نگاه کلان تحول علوم انسانی این نگاه را دارند که روانشناسی از آن طرف مرزها آمده و ملحدانه است؛ نگاهی که برای افراد دانشگاهی درککردنی نیست. همین نگاه سبب شده است جلوی توسعه برخی رشتهها گرفته شود. برای مثال ما انجمن روانشناسی اجتماعی داریم ولی رشته روانشناسی اجتماعی که مدتهاست سرفصلهای آن تدوین شده، هنوز تأسیس نشده است.
در حوزۀ حرفۀ با مشکلات جدیتری روبرو ایم. جدا از بحث اشتغال، موضوعی که میتوان جداگانه بدان پرداخت، باید در نظر داشت ما با خیل عظیمی از افرادی مواجهایم که فارغالتحصیل شدهاند اما آمادگی لازم برای اشتغال در حرفه را ندارند و گمان میکنند آموزش دانشگاهی مساوی با ورود به حرفه است و این تصور غلط سبب شده است گاهی افرادی اشتغال داشته باشند که صلاحیتهای لازم حرفهای را ندارند و چون دستگاههای نظارتی آنطور که باید و شاید با کفایت نیستند و سازمان نظام روانشناسی و مشاوره نیز به عنوان متولی حرفهای این حوزه از کفایت لازم برخوردار نیست در نتیجه در حرفه با مشکلاتی جدی روبهرو ایم.
در کل میتوان گفت جدا از ورود افراد غیرروانشناس به حوزۀ روانشناسی و عدم کنترل کافی آنها که آسیبهای بسیار جدی دارد و احراز صلاحیت روانشناسان نیز مهم است. به عنوان نمونه افراد در این حوزه برای کار حرفهای باید پروانه داشته باشند اما از آنجا که دریافت پروانه زمانبر است، روانشناسان زیادی عطایش را به لقایش میبخشند و گاهی بدون دریافت پروانه خدمات ارائه میشود.
مشکل جدی دیگر عدم رعایت مرزهای حرفهای است. در حال حاضر همه میتوانند از سازمان نظام پروانه بگیرند. در نتیجه روانشناس بالینی، تربیتی و… وقتی پروانه گرفتند، پروانه را مساوی کار بالینی میدانند و گمان میکنند مجاز اند که در هر حوزهای ورود پیدا کنند. یک روانشناس تربیتی که حوزههای ارزشمندی برای مداخله دارد اما به دلیل اینکه یا خودش به حوزهاش اشراف ندارد یا نتوانسته مخاطب مورد نظر را جذب کند آن حوزه را رها میکند و مثلاً به سراغ افسردگی میرود، گاهی حتی روانشناس صنعتی و سازمانی هم سراغ افسردگی میرود. اینجاست که چون مرزهای حرفهای رعایت نمیشود، به مراجعان آسیب وارد میشود و در عینحال علیرغم اینکه تشنگی رو به تزایدی در جامعه دربارۀ خدمات روانشناسی وجود دارد، به دلیل برخی خدمات نامناسب، گاهی اعتماد مردم دربارۀ این خدمات خدشه دار میشود.
البته در حوزۀ حرفه، چالشهای دیگری هم وجود دارد. از جمله اینکه خود سازمان حرفهای نظام روانشناسی از بیسازمانی رنج جدی میبرد و دو سال است که رئیس ندارد و رئیس باقی مانده از دورۀ سوم همچنان خودش را رئیس میداند و شورای مرکزی توانایی اشراف بر مسائل سازمان و خصوصاً مسائل مالی را ندارد. از طرفی شورای مرکزی بر مشکلات موجود نظارت کافی ندارد. در حال حاضر، در سازمان نظام فقط چند کمیسیون فعال است که تنها پروانههایی را با رعایت و در مواردی بدون رعایت نوبت میدهند. این در حالی است که در قانون تشکیل سازمان نظام، سه وظیفه برای سازمان تعریف شده است: ۱) دفاع از حقوق روانشناسان و مشاوران؛ ۲) دفاع از حقوق مراجعان؛ ۳) ارتقاء رشته. اما در حال حاضر از حقوق روانشناسان دفاع نمیشود. مسئلۀ بیمه به عنوان چالشی جدی مطرح است. الان خدمات روانپزشکان بر اساس کتابچۀ ارزش نسبی خدمات مشمول بیمه میشود ولی خدمات روانشناسان علیرغم مصاحبههای تبلیغاتی مشمول بیمه نشده و در حوزۀ بیمه تغییری اتفاق نیفتاده است. یک روانشناس از حمایتهای سازمان حرفهای خود برخوردار نیست. از طرفی در این حوزه سازمانهای زیادی مثل سازمان بهزیستی ورود پیدا میکنند و اینکه اینها در چه حد میتوانند ورود پیدا کنند مشخص نیست. الان وضعیت حرفهای ما در وضعیت زرد مایل به قرمز است و اگر اقدام جدی برای احیای این وضعیت صورت نگیرد دیر یا زود وضعیت این حرفه به وضعیت قرمز درخواهد آمد.