داستانهای «من و سازمانِ نظام»
یک - دیباچه، نوشته دکتر حمید پورشریفی
داستانهای «من و سازمانِ نظام»
یک - دیباچه
دکتر حمید پورشریفی
12 فروردین 1402
چرا روایتگری؟
برای من که شش سالِ تمام در سازمانِ نظام روانشناسی و مشاوره حضورِ فعال داشتهام و سالهای بعد، با وجود عدمِ تمایل به سِمت، دغدغۀ سازمان را داشته و در مسیرِ احیا و اصلاحِ سازمان، سهبار به دادگاه کشانده شدهام، سالِ گذشته، سالی کمکار محسوب میشود و نسبت به سالهای پیشین، کمترین کنشگری را در خصوصِ سازمان داشتهام. شاید بخشی از آن به اشتغال ذهنیام در خصوصِ مسائلِ اجتماعی مربوط بوده است و بخشی دیگر به بازنگری در ارزشهایم؛ چرا که در حینِ تدریسِ مبحثِ ارزشها در اکت متوجه شدم که پرداختن به ارزشِ «اعتلای حرفه» از ارزشِ مهم «خانواده» پیشی گرفته است و ضرورت داشت تجدیدنظری صورت بگیرد.
در روزهای آغازینِ سال، از آییننامهای در خصوصِ انتخاباتِ سازمانِ نظام اطلاع یافتم که در هیاتِ وزیران به تصویب رسیده است. برای من این امر، در عینِ جنبۀ مثبتِ آن یعنی خاتمهبخشی به تاخیر سیماهۀ انتخابات، مدرکِ جدیدی از آسیبهای نوپدید در سازمان است که ممکن است استقلالِ سازمان را سلب کند و عمیقتر و آسیبزاتر از چالههای آسیبهای اداری و مالی باشد. این بود که بخشی از تعطیلات را به نوشتنِ مطلبی اختصاص دادم با عنوانِ «سازمان نظام روانشناسی و مشاوره؛ از چالهها تا چاهها» ، «برای حالِ خوبِ حرفه چه باید کرد؟».
در چنین حال و احوالی، متوجه نوشتهای با عنوانِ «سخنی با دکتر پورشریفی»، با امضای روابط عمومی شدم که چون آرم نداشت معلوم نبود روابطِ عمومیِ کجاست ولی چون در صفحۀ اینستاگرامِ سازمانِ نظام نیز منتشر شد آن را روابط عمومی سازمان فرض میکنیم. در این نوشته، که بخشِ اصلی آن را میتوان تبلیغِ آقای دکتر حاتمی در آستانۀ انتخابات نام گذاشت، در پاراگراف اولِ آن، اینجانب به عدمِ انجامِ وظایف یا سکوت در مقابل ناهنجاریهای اداری و مالی متهم شدهام!!!
یا این نوشته توسط روابط عمومی سازمان منتشر شده است که در آنصورت انتظار میرفت با مشورتِ آقای دکتر حاتمی نوشته میشد که در زمانِ وقوعِ آسیبهای مالیِ دورۀ سومِ سازمان مثلِ «خرید باغ رستوران در جاده چالوس»، هم مشاورِ عالی رئیس، هم معاونِ «نظارت حرفهای و امور کمیسیونها» و هم معاونِ «انتظامی و رسیدگی به شکایت حرفهای» بودند و بهعنوان دوستِ نزدیکِ دکتر اللهیاری و مردِ شماره دو سازمان، تقریبا از همۀ امور سازمان مطلع بودند و بهخوبی میدانند که تا زمانِ روشنگریهای بازرسانِ دورۀ چهارم، اطلاعاتی در خصوص این آسیبها در اختیار اعضای شورای مرکزی، از جمله نگارنده، قرار نگرفته بود. اما اگر نوشته توسط شخصِ آقای دکتر حاتمی و با وجودِ علم و آگاهی ایشان به مواردِ ذکر شده، تهیه شده است، در آنصورت، جدا از جنبۀ حقوقی آن، یعنی در برداشتنِ «افترا» و «تشویش اذهانِ عمومی»، یک رفتارِ غیرانسانی، غیرحرفهای و نامتناسب با شانِ رئیسِ سازمان محسوب میشود و میتوان آن را فرار رو به جلو، برای تبرئه کردنِ خود نامید.
اگرچه نوشتۀ «سخنی با دکتر پورشریفی»، مرا معجب و در عین حال ناراحت کرد، اما در حالی که چاهها در پیش است، برگشتن به چالهها را ضروری نمیبینم. لازم نیست به هر نوشتهای پاسخ داد و قصدِ پاسخ به آن نوشته را نیز ندارم، اما یادآوری جملۀ معروفی مرا به فکر فرو برد: «ملتی که تاریخ خود را نداند محکوم به تکرار آن است». گویا برای ورودِ مناسب به بحثِ پیشگیری از چاهها، لازم است گشتالتِ چالهها را کامل کنیم و این امر شدنی نیست مگر اینکه تاریخی از رخدادهای سازمان به نگارش درآید.
از آنجا که مستندسازی بهمعنای واقعیِ آن کاری حساس است، بر این اساس برای راحتی کار قصد دارم بخشی از تاریخِ سازمان را که درگیر آن بودم، به شیوۀ اتوبیوگرافی و روایتی، مستندسازی کنم و بهصورتِ تدریجی طی هفتهها و ماههای بعدی منتشر کنم. منتظر داستانهای تلخ و شیرین «من و سازمانِ نظام» باشید.