زندگی درک همین اکنون است
صبحگاه اول خرداد از خواب بیدار می شوی. پاورچین پاورچین که کسی را بیدار نکنی، در عین حال کمی با عجله، آماده رفتن می شوی. دوست داری زود از خونه بیرون بزنی تا در مسیر دانشگاه، وقتی که بزرگراه یادگار امام را به سمت کوههای زیبای ولنجک در می نوردی، بتوانی در غیاب ترافیک از مسیر لذت ببری.
یکباره صدای باز شدن در خانه را می شنوی. تعجب تمام وجودت را فرا می گیرد. چه کسی می تونه باشه؟!
کسی نیست جز پسرت بهیاد، با نون بربری داغی در دست. تعجب می کنی. او که خوابش سنگین است و به سختی بیدار می شود چگونه این موقع صبح، خودش به تنهایی بیدار شده و نان خریده است.
بهیاد می گوید بابا خواستم روز تولدت، صبحانه را با تو بخورم. به یکباره همه احساس های پدرانه به جوش و خروش در میایند.
این رویداد فراتر از یک هدیه چندمیلیونی برایت اررش داره.
می خواهی همچون دوران کودکی اش، به شدت به سینه بفشاری و بوسش کنی. البته که بغلش می کنی و می بوسی اش، اما نه به شدت دوران کودکی. تو همان بابا هستی با همه احساسها، ولی اون بزرگ شده است، اینک نه یک کودک بلکه یک جوان در جلوی چشمانت هست.
عجله را کنار میگذاری. دیگر نمی خواهی به هیچ چیزی دیگری همچون دیر کردن، ترافیک، دانشگاه و کارها فکر کنی. میخواهی از آن لحظه حداکثر لذت را ببری.
تراس کوچیک که در تهران نعمت بزرگیست جون می ده برای خوردن صبحانه با پسرت.
دو تایی سفره را آماده می کنید. بوی نان تازه، مزه مزه کردن نان، نسیم خنک صبحگاهی که یادآور صبح های تابستانی تبریز است، شانه ای که باد بر برگ های درختان محوطه می کشد، صدا و رقص زیبای برگ های درختان و بالاتر از همه چشمان شوق انگیز پسرت که یادآور شیطنت های دوران کودکی اش هست همه و همه، لحظات زیبا و وصف ناپذیری را می آفرینند.
حواس پنجگانه ات مدتهاست مثل الان گشنه نبوده است. سیر نمی شوی، نه از دیدن، نه از بوییدن، نه از چشیدن، نه از شنیدن و نه از لمس کردن.
اینچنین است که شعر سهراب سپهری را به یاد می آوری که زندگی درک همین اکنون است.
دکتر پورشریفی
اول خرداد 1396
@DrPoursharifi