مغز مشفق
دنیس تیرچ
مترجم: علی فیضی
درمان متمرکز بر شفقت (CFT) بر مبنای پژوهشهایی قرار داد که نشان میدهند بخشی از شیوههایی که ما انسانها به طور ذاتی برای تنظیم پاسخ خود به خطرات استفاده میکنیم تکامل یافته از سیستم دلبستگی است که بین نوزاد و مادر و دیگر روابط بنیادین بین دو فرد به طورِ متقابل حمایتگر جریان دارد. ما سیستمهای خاصی در مغزمان داریم که نسبت به مهربانی دیگران حساس است و این تجربۀ مهربانی اثر بزرگی بر شیوۀ پردازش خطرات و مخصوصا پردازش اضطراب در انسان دارد.
دو تن از بزرگترین روانشناسان قرن بیستم، جان بالبی و ماری آینسورث متوجه شدند که پیوند دلبستگی بین مراقب و نوزاد چیزی بیشتر از محافظت، تغذیه و فرصتهای یادگیری برای نوزاد فراهم میکند. این پیوند چیزی فراهم میکند که به نام مبنای ایمن شناخته میشود؛ به این معنا که وقتی نوزاد هیجانهای ناخوشایند یا خطرهای محیطی را حس میکند میتواند به سوی آن بازگردد و آرام شود.
مبنای ایمن یکی از جنبههای رفتار ما است که از طریق تکامل به ما ارث رسیده است و به خوبی به ما خدمت کرده است. برای ما طبیعی است که وقتی احساس خطر، منکوب شدن یا آشفتگی کردیم به سوی افراد به لحاظ هیجانی مهم زندگی یا حتی بازنماییهای درونی آنها رو کنیم.
در سال 1980، پل گیلبرت به مکانیسمهای درونی که به انسانها احساس امنیت میدهد و نیز شیوههای تعامل احساس امنیت با احساسات همبسته با خطر علاقهمند شد. او فهمید که اگر کودکان و بزرگسالان میتوانند با حضور افراد مراقب یا حمایتگر آرام بشوند پس باید ارتباطی بین حمایتگری و تجربۀ خطر وجود داشته باشد؛ پس او بعد از پژوهش، آن سیستم فیزیولوژیکی که در بدن انسان احساسات ایمنی را روشن میکند را «سیستم ایمنی اجتماعی» نامید.
کار سیستم ایمنی اجتماعی پاسخگویی به شمایلهای دلبستگی مهم مخصوصا به دردسترس بودن یا نزدیکی آنها و به رفتار تعاملی خاصی نظیر جلوۀ صورت آنها، لحن صدایشان و تماسشان با ما است. فعالسازی روابط هماهنگ، آرامشبخش و تسکیندهنده به ما اجازه میدهد وقتی با چالشها روبهرو میشویم به محیط با اعتماد به نفس بیشتری پاسخ بدهیم چون میدانیم که در صورت لازم، میتوانیم به حس ایمنی و محافظتشدن در مبنای ایمن خود برگردیم.
بنابراین رابطهای بین احساس امنیت و توانایی کاوش کردن وجود دارد. این نکته اهمیت به سزایی دارد چون همچنان که خواهیم دید تعامل نزدیکی بین توجهآگاهی که به شما اجازه میدهد توجهی باز و کاوشگر داشته باشید و احساس ایمنی وجود دارد. فرایند برپاشدن مبنای ایمن و دلبستگی محتاج درگیر شدن مجموعۀ خاصی از سلولهای مغزی است که به نام نورونهای آیینهای شناخته میشوند. این نورونها به ما اجازه میدهند وقتی رفتار دیگران را مشاهده میکنیم به معنای واقعی کلمه آنچه ایشان احساس میکنند را احساس کنیم.
نورونهای آیینهای
دانیل گلمن میگوید نورونهای آیینهای «به عنوان یک سیستم Wi-Fi عصبی عمل میکند و لحظه به لحظه با وضعیت درونی فرد دیگر هماهنگ میشود و آن وضعیت -هیجانات، حرکات و نیتهای ایشان- را در مغز ما بازسازی میکند. چنین رویدادی به این معناست که همدلی صرفا بر اساس علایم بیرونی احساسات یک فرد نظیر برافروختگی چهره یا بیزاری موجود در صدای ایشان قرار ندارد. ما به خاطر نورونهای آیینهای با دیگران احساس میکنیم. همدلی پس شامل هماهنگ شدن با احساسان خودمان به منطور بهتر فهمیدن آنچه در درون فرد دیگر میگذرد است.»
بر اساس نظریۀ دلبستگی، روابط ایمن با دیگران به ما اجازه میدهد با طیف وسیعی از هیجانات دشوار که در پاسخ به وضعیتهای درونی و بیرونی پدیدار میشوند بهتر مقابله کرده و آنها را بهتر مدیریت کنیم. وقتی تهدید میشویم، سیستم دلبستگی ما فعال میشود و ما به دنبال نزدیک شدن به فردی مهم در زندگیمان و آرامش یافتن از او میرویم. این نوع از روابط به نام روابط دلبستگی شناخته میشود. فردی که موضوع دلبستگی است -آن فردی که به ما کمک میکند با خطرات ادراکشده مقابله کنیم و به هیجانات مثبت خود دست پیدا کنیم- برخی اوقات به نام شمایل دلبستگی شناخته میشود. البته فرد به فرد تفاوتهایی در میزان موثر یا باثبات بودن عملکرد این سیستم دلبستگی وجود دارد. آنهایی که با روابط پایدار و ایمن دلبستگی رشد میکنند به احتمال بیشتری فرد تابآور، منعطف و دارای ظرفیت افزایش یافته برای مقابله با هیجانات دشوار خواهند بود.
پاسخدهی به خطرات
آنهایی که نادیدهگرفته شدن، سوانح تکاندهنده و یا حتی روابط دلبستگی عموما بیثبات و به لحاظ هیجانی غیرقابل دسترس را با مراقب خود تجربه کردهاند به احتمال بیشتری در مقابله کردن، سنجیده و اندیشیده عمل کردن و آرامسازی خودشان مشکل خواهند داشت. فردی که حتی به صورت نمادین میتواند سیستم دلبستگی و پذیرفتهشدن خودش در پاسخ به هیجانات دشوار را فعال کند با شفقت به خود راحتتر است. مطالعات نشان میدهد فردی که سیستم دلبستگی ایمنی دارد توجه و منابع درونیاش را برای ایجاد هیجانات مثبت یا حل مساله یا تغییر دیدگاهش به رویدادها را بیشتر و موثرتر متمرکز کرده و به کار میبرد تا فردی که سبک دلبستگی بیثبات، اضطرابی یا اجتنابی دارد.
از نظر زیستی هم ما هورمونهای خاصی نظیر اکسیتوسین داریم که با پذیرفتهشدن رابطه دارد و به ما کمک میکند برجستگی تهدید را کاهش بدهیم، و وقتی میترسیم آسانتر بتوانیم با شفقت به خود ومهربانی، خود را آرام کنیم. وقتی شفقتورزی به خود را تمرین میکنیم به نظر میرسد بخشهایی از مغز که شامل تسکین خود و هیجانات مثبت است در مواجهه با استرس بسیار آسانتر فعال میشود و در نتیجه به ما کمک میکنند تا با اضطراب مقابله کنیم.
ایدۀ اساسی در استفاده از CFT برای پرداختن به اضطراب این است که ذهن خود را برای تمرکز روی شفقت آموزش بدهیم و شیوههای مشفقانۀ پاسخ دادن به اضطراب خود را فعال کنیم تا بتوانیم این احساسات را بهتر تنظیم کنیم. با انجام این کار ما سیستمهای خاص زیستی مغز خود را برمیانگیزیم نا سیستم تشخیص تهدید را آرام بسازند.
اگر بیش از حد نگران میشوید یا دربارۀ چیزهای خاصی بارها و بارها فکر میکنید یا بیش از حد خودسرزنشگر هستید، این رفتارها سیستم تشخیص خطر مغز شما را برانگیخته میکنند و باعث گرفتاری شما در چرخۀ رفتارهای سیستم پاسخگویی به خطر مغزتان میشوند. البته میتوانید با جهتدهی دوبارۀ افکار و توجهتان یا توجهآگاه شدن از این چرخه بیرون بیایید.
راهحل ماجرا این است که رابطۀ آنچه مغز جدید شما انجام میدهد و سیستم تشخیص تهدید مغز قدیم خود را در هم بشکنید. بخشی از اقدامات اساسی CFT این است که از بخشی از ذهن خود از جمله سیستم پذیرفتهشدن که برای آرامسازی سیستم تشخیص خطر تکاملیافته است استفاده کنیم چون ارتباطات مستقیم بین این دو بخش از ذهن ما وجود دارد.
حقوق معنوی محفوظ و ذکر منبع با کتابشناسی زیر بلامانع است:
تیرچ، دنیس. (1397). مغز مشفق. علی فیضی (مترجم). برگرفته در روز/ ماه/سال از سایت مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره زندگی http://mrmz.ir/