کلمات قصار و اشعار مرتبط با زندگی
شعار سازمان جهانی بهداشت
زندگی شکستنی است آن را با احتیاط حمل کنیم.
ژاله اصفهانی
زندگي صحنه يكتاي هنرمندي ماست
هر كسي نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پيوسته به جاست
خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد
هوشنگ ابتهاج
زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت
مردن عاشق نمی میراندش
در چراغ تازه می گیراندش
باغها را گرچه دیوارو در است
از هواشان راه با یکدیگر است
شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است
سهراب سپهری
زندگي رسم خوشايندي است.
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ،
پرشي دارد اندازه عشق.
زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
زندگي جذبه دستي است كه مي چيند.
زندگي نوبر انجير سياه ، كه در دهان گس تابستان است.
زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است.
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد.
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست.
خبر رفتن موشك به فضا،
لمس تنهايي "ماه"، فكر بوييدن گل در كره اي ديگر.
زندگي شستن يك بشقاب است.
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است.
زندگي "مجذور" آينه است.
زندگي گل به "توان" ابديت،
زندگي "ضرب" زمين در ضربان دل ما،
زندگي "هندسه" ساده و يكسان نفسهاست.
شعر دیگری از سهراب سپهری
شب آرامي بود
مي روم در ايوان، تا بپرسم از خود
زندگي يعني چه؟
مادرم سيني چايي در دست
گل لبخندي چيد ،هديه اش داد به من
خواهرم تكه ناني آورد ، آمد آنجا
لب پاشويه نشست
پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد
شعر زيبايي خواند ، و مرا برد، به آرامش زيباي يقين
:با خودم مي گفتم
زندگي، راز بزرگي است كه در ما جاريست
زندگي فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنيا جاريست
زندگي ، آبتني كردن در اين رود است
وقت رفتن به همان عرياني؛ كه به هنگام ورود آمده ايم
دست ما در كف اين رود به دنبال چه مي گردد؟
!!!هيچ
زندگي ، وزن نگاهي است كه در خاطره ها مي ماند
شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري
شعله گرمي اميد تو را، خواهد كشت
زندگي درك همين اكنون است
زندگي شوق رسيدن به همان
فردايي است، كه نخواهد آمد
تو نه در ديروزي، و نه در فردايي
ظرف امروز، پر از بودن توست
شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي
آخرين فرصت همراهي با، اميد است
زندگي ياد غريبي است كه در سينه خاك
به جا مي ماند
زندگي ، سبزترين آيه ، در انديشه برگ
زندگي، خاطر دريايي يك قطره، در آرامش رود
زندگي، حس شكوفايي يك مزرعه، در باور بذر
زندگي، باور درياست در انديشه ماهي، در تنگ
زندگي، ترجمه روشن خاك است، در آيينه عشق
زندگي، فهم نفهميدن هاست
زندگي، پنجره اي باز، به دنياي وجود
تا كه اين پنجره باز است، جهاني با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازي اين پنجره را دريابيم
در نبنديم به نور، در نبنديم به آرامش پر مهر نسيم
پرده از ساحت دل برگيريم
رو به اين پنجره، با شوق، سلامي بكنيم
زندگي، رسم پذيرايي از تقدير است
وزن خوشبختي من، وزن رضايتمندي ست
زندگي، شايد شعر پدرم بود كه خواند
چاي مادر، كه مرا گرم نمود
نان خواهر، كه به ماهي ها داد
زندگي شايد آن لبخندي ست، كه دريغش كرديم
زندگي زمزمه پاك حيات ست ، ميان دو سكوت
زندگي ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهايي ست
من دلم مي خواهد
قدر اين خاطره را دريابيم .
شعر دیگری با موضوع زندگی
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بدبینی خود را شکسـت
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــدهام
درد را افکنـــده درمـان دیـــدهام
دیــــدهام بــر شـــاخهها احـســـاســها
میتپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
میتواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است!
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــحهـا، لبـخندهـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــرهات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــیشـود
مثنویهایـم همــه نو میشـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان میدهــد
واژههایـم بوی بـاران میدهـــد
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته ای بس نکته ها کاینجاست
آسمان باز
آفتاب زر
باغ های گل
دشت های بی در و پیکر
سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب
بوی عطر خاک باران خورده در کهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب
آمدن رفتن دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن کار کردن
آرمیدن
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن
همنفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن
گاه گاهی
زیر سقف این سفالین بامهای مه گرفته
قصه های در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن
بی تکان گهواره رنگین کمان را
در کنار بام دیدن
یا شب برفی
پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
پیر مرد آرام و با لبخند
کنده ای در کوره افسرده جان افکند
چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو می کرد
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها را هیمه سوزنده
جنگل هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاده
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید
چشم ها در سایبان های تو جوشنده
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان
جان تو خدمتگر آتش
سر بلند و سبز باش ای جنگل انسان
زندگانی شعله می خواهد صدا سر داد عمو نوروز
شعله ها را هیمه باید روشنی افروز
زندگی کتابیست پر ماجرا هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور مینداز .
شما هم می توانید کلمه قصار یا شعر مورد نظرتان را به ایمیل مرکز ارسال نمایید. با نام ارسال کننده در
سایت مرکز درج خواهد شد