درمانجوی غیرقابل درمان؟
رواندرمانی چگونه ممکن است به بیراهه برود
ترجمه و تالیف: علی فیضی
یافتهای مشهور در دنیای پژوهش دربارۀ عوامل اثرگذار در موفقیت رواندرمانی وجود دارد که بر اساس آن هشتاد الی هشتاد و هفت درصد موفقیت درمان وابسته به عواملی متعلق به درمانجو و بنابراین فرادرمانی است. این مساله میتواند تا حد زیادی تبیین کند که چرا برخی از درمانجویان سریع یا برخی دیگر به کندی به رواندرمانی پاسخ میدهند یا اصلاً رواندرمانی برایشان موثر واقع نمیشود. با این حال نمیتوان این نکته را هم انکار کرد که فرایند و محتوای رواندرمانی هم میتواند در سود بردن یا نبردن درمانجو نقش داشته باشد و حتی درمانجویی را به وضعیتی غیرقابل درمان برساند. اما چگونه؟
یکی از اولین مسیرهای غیرممکن ساختن رواندرمانی برای بسیاری از درمانجویان همان آغاز رواندرمانی و از طریق برچسبهای تشخیصی محصول نظام تشخیصی یا نظری رخ میدهد. مثلاً مورد اختلال شخصیت را در نظر بگیرید. وقتی چنین برچسبی به درمانجو میخورد احتمال زیادی دارد در ذهن رواندرمانگر و خود درمانجو انتظاراتی مبنی بر بسیار دشوار بودن تغییر ایجاد کند. همسو با چنین تفکری، رواندرمانگر ممکن است درمانجو را فردی ضعیف و ناتوان ببیند و از کاوش در یکی از قویترین منابع درمانجو برای سود بردن از رواندرمانی باز بدارد. این منبع همان «نظریۀ تغییر درمانجو» است: تبیینها و راهحلهای ممکن دربارۀ مشکلات از دید درمانجو و انتظاراتی که او از رواندرمانی دارد. همانطور که قبلاً نیز اشاره کردهام این نظریه البته که در گفتگو با رواندرمانگر پرورش مییابد و ویراسته میشود اما نکتۀ اساسی همان توانا دیدن درمانجو برای مشارکت فعالانه در رواندرمانی است. این چنین نگاهی در وجود درمانجو منابع خردمندی و توانایی و اراده به تغییر را میجوید، او را عامل اصلی تغییر میبیند و برایش نقشی فراتر از گوش سپردن به رواندرمانگر خردمند و اجرای وفادارانۀ پیشنهادات واضح الگوی رواندرمانی مورد استفاده در نظر میگیرد.
همراستا با نکتۀ اول، دومین مسیر ایجاد وضعیت غیرممکن شدن رواندرمانی این است که رواندرمانگر انگیزشها و ادراکهای درمانجو را نادیده بگیرد. پدیدهای به نام درمانجوی خالی از انگیزه وجود ندارد. درمانجویان ممکن است همان انگیزشهای ما را نداشته باشند اما خود پر از انگیزههای نیرومنداند. وقتی دیدگاههای ایشان نادیده گرفته یا رد یا ناارزندهسازی میشود، رخ دادن پدیدۀ «مقاومت» دور از انتظار نیست. در چنین مواقعی و از دید رواندرمانگر ناهمدل، درمانجو شروع به ناممکن ساختن رواندرمانی میکند. از سوی دیگر و از دیدگاه درمانجو، رواندرمانگر فردی نامراقب، بیعلاقه و برخطا دیده میشود. در چنین وضعیتی رواندرمانی از رابطهای مفید تبدیل به برخورد بین فرهنگها میشود؛ برخوردی که برندهای نخواهد داشت.
سوومین مسیر بیراهه رفتن رواندرمانی اصرار بر تکرار اقدامات به ظاهر درمانی اما ناکارآمد است. وقتی که پیشرفتی در کار نیست و حتی تلاش برای حل مشکل، خود مشکلآفرینی میکند ممکن است که رواندرمانگر از ترس/شرم ناسودمند بودن، به عدم پیشرفت درمانجو برچسب مقاومت بزند، او را به تلاش بیشتر و سختتر تشویق کند و گزینۀ ارجاع دادن را مدنظر قرار ندهد. در چنین مواقعی به کار بردن مکرر راهبردهای ناسودمند به سختی ممکن است که نتیجهای جز درجا زدن و یا پسرفت به دست بدهد.
دکتر بری ال.دانکن از مشارکت در پروژهای با عنوان «درمانجوی غیرقابل درمان» سخن میگوید. درسی که او و همکارانش از کار با نزدیک به 500 درمانجوی دشوار گرفتهاند و برای ما بیان میکنند این دو نکته است: به اتحاد درمانی توجه ویژهای داشته باشید و محترمانه و همدلانه در نظریۀ تغییر درمانجو کاوش کنید.
حقوق معنوی محفوظ و ذکر منبع با کتابشناسی زیر بلامانع است:
فیضی، علی. (1398). درمانجوی غیرقابل درمان: رواندرمانی چگونه ممکن است به بیراهه برود. علی فیضی (مترجم و نویسنده). برگرفته در روز/ ماه/سال از سایت مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره زندگی http://mrmz.ir/