متخصصان آموزش دهنده به عموم

شقایق جلالی
0 18803

شقایق جلالی

کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی

RSS
متخصصان آموزش دهنده به عموم
حرکت به فراسوی رفتاردرمانی شناختی
Anonym
/ دسته بندی ها: موج سوم رفتار درمانی

حرکت به فراسوی رفتاردرمانی شناختی

دکتر پل گیلبرت
مترجم: مهرنوش اثباتی
ویراستار: علی فیضی

این متن به سفارش مرکز خدمات روان‌شناسی و مشاوره زندگی ترجمه شده است.

رفتاردرمانی شناختی در دوران معاصر تبدیل به پارادایمی مسلط در دنیای روان‌درمانی شده و بر فرایند آموزش و حتی سازمان‌های آموزشی ما تأثیر گذارده است؛ پس مفید است که قدمی به عقب گذاشته و به این نکته بپردازیم کهCBT چگونه بر صدر مجلس روانشناسی بالینی نشسته است.
درمان شناختی (CT) ریشه در سنت‌های "تحلیل خود" دهه‌های چهل و پنجاه میلادی و نیز علاقه‌مندی به فهم چگونگی برساختن واقعیت توسط انسان‌ها دارد. رفتاردرمانی شناختی مولود ازدواج نه‌چندان رضایتمندانه CT و رفتاردرمانی(BT) در دهه هفتاد میلادی است. امروزه در CBT از گفتگوی سقراطی، اکتشاف هدایت‌شده و آزمایش‌های رفتاری، مواجهه با آنچه از آن اجتناب یا ترسیده می‌شود، آموزش روان‌شناختی و مهارت‌های نظارت بر خود، تأمل درباره خود و تغییر خود استفاده می‌شود. CBT برخلاف تصور غلطی و ساده اندیشانه ای که بعضاً درباره آن وجود دارد درباره اصلاح فکر اشتباه نیست بلکه درباره کمک به افراد است تا بدانند که چگونه در دام توجه، استدلال و رفتارهای ایمنی طلبانه گرفتار می‌شوند و چگونه می‌توانند از آن دام‌ها رهایی یابند. تمرکز CBT بیش از آنکه آموزش دقت و واقع‌نگری باشد بر یاری‌رساندن به افراد برای یافتن راه‌های متفاوت و بهتر تفکر و رفتار است. اگر فردی در حال فرار از طبقه بالای یک خانه در حال سوختن با خود فکر کند که در صورت سقوط خواهد مرد درست فکر می‌کند اما آیا مفید فکر میکند؟ نه!
درحالی‌که CBT از مطالعات روان‌شناختی یادگیری -که قدمت آن به 120سال قبل و کارهای پاولوف برمی‌گردد -و نیز پژوهش‌های ثرندایک و دیگران درباره یادگیری عاملی مشتق شده است، CT هیچ‌گاه مبتنی بر یک نظریه پیشرفته ذهن نبوده بلکه بر اساس دسته‌ای از اکتشافات مفید همچون افکار خود آیند منفی، باورهای مرکزی و طرحواره ها شکل‌گرفته است.
رفتار رمانی شناختی تمرکز مستقیمی روی آشکارسازی و آزمون تفاسیر فرد و نیز انجام کارهای نو دارد. این درمان دو توانایی اساسی دارد. اول اینکه CBT تا حدودی به خاطر مخالفت رویکرد روان پویشی و دیگر رویکردها که از آن به خاطر سادگی آشکار و تمرکزش روی ذهن هشیار انتقاد می‌کردند، نیاز داشت که ارزشمندی خود را با نتیجه پژوهی ثابت کند و به این کار ادامه می‌دهد. دوم اینکه این رویکرد از سوی بسیاری از روانشناسان بالینی مورد استقبال قرار گرفت، افرادی که علاقه‌مندی علمی خود را معطوف به مطالعه فرایندهای روان‌شناختی دخیل در آسیب‌شناسی روانی کردند و بعد از گذشت سال‌ها علم روان‌شناختی را با CBT آمیخته کردند. بااین‌حال تعهد روانشناسان بالینی به CBT هم موجب قوت آن شده و هم برایش مشکل‌ساز شده چون CBT یک مدل روان‌درمانی است نه نظریه‌ای علمی درباره ذهن.
ازآنجاکه خیزش CBT باعث بحث‌هایی شده است بگذارید تا بعضی چیزها را روشن کنم. سازمان ملی بهداشت و تعالی بالینی ( NICE) رفتاردرمانی شناختی را به خاطر بنیاد پژوهشی سی‌ساله‌اش تائید می‌کند؛ هرچند انتقادات زیادی درباره روش‌شناسی پژوهش‌های حمایت‌کننده CBT بالأخص پژوهش‌های کنترل‌شده تصادفی وجود دارد. بااین‌حال به‌غیراز برخی استثناها درباره اختلالات اضطرابی، این گفته بعضی منتقدان درست نیست که دستورالعمل‌های NICE از برتری CBT بر دیگر رویکردها حمایت می‌کند. در دستورالعمل‌های مربوط به افسردگی بسیاری از مقایسه‌ها نشان می‌دهد که رویکردی بر دیگری برتری کافی نداشته است. بسیاری از پژوهش‌های قابل‌قبول درباره اثربخشی CBT بر مقایسه آن با گروه انتظار یا داروها مبتنی است نه رویکردهای درمانی دیگر. NICE خواستار پژوهش بیشتر درباره درمان‌های دیگر است. این نکته نیز نادرست است که در CBT علاقه کمی به رابطه درمانی یا درگیری با گذشته افراد ابراز می‌شود. CBT به‌طور مداومی بر ارزشمندی ارزیابی جامع و توجه به نیازمندی‌ها و پیچیدگی‌های رابطه درمانی تأکید می‌کند. هیچ درمانگری نمی‌تواند یک سانحه یا آزاردیدگی جنسی مراجعی را بدون فهم دقیق گذشته و خاطرات او، کار درباره این موارد و نیز برقراری رابطه‌ای امن درمان کند.
به‌هرتقدیر برخی از طرفداران CBT این نکته را نادیده می‌گیرند که در طول سی سال گذشته مدل‌های فرایندی متنوع و پیچیده‌ای توسط روانشناسان بالینی تدوین و وارد CBT شده است. مثلاً رفتاردرمانی دیالکتیکی، طرحواره درمانی، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، روان‌درمانی تحلیلی کارکردی را در نظر بگیرید( می‌توان عناوین بسیار دیگری را هم به این لیست اضافه کرد). هرچند همه با هم تفاوت بسیاری دارند اما زیر چتر CBT قرار می‌گیرند. به‌علاوه روانشناسان در تمام دنیا و درزمینهٔ تمامی اختلالات روان‌شناختی فرایندهای پیچیده روان‌شناختی نظیر سیستم‌های حافظه، پردازش‌های عاطفی، اهمیت پردازش‌های ناخودآگاه، تفاوت بین یادگیری مبتنی بر تداعی و نامبتنی بر آن، تأثیر روابط دلبستگی بر رشد مغز و بیان ژن مطالعه می‌کنند. روانشناسان بالینی از CBT خسته شده و مدل‌های پیشرفته‌ای درباره ذهن تدوین کرده‌اند؛ این مدل‌ها ترکیبی از جنبه‌های مختلفی از نظریه روانپویشی -که فهم بهتری پردازش‌های ناخودآگاه را نتیجه می‌دهد- نظریه دلبستگی، حافظه بدنی( مثلاً شرطی شدن) و نیز روانشناسی شرقی توجه آگاهی و شفقت را در خود دارند. ما همگی درراه برساختن علمی یکپارچه درباره ذهن، آسیب‌شناسی و روان‌درمانی هستیم اما روانشناسی بالینی برای پیشرفت ما در این راه اهمیتی بنیادی دارد و مار یاری می‌دهد تا مبتنی بر شواهد باقی بمانیم.
چنین دیدگاهی مهم است چون در مورد شور و اشتیاق قابل‌فهم ما برای اینکه CBT را درباره تعداد بیشتری از مردم به کار ببریم برخی دغدغه‌ها وجود دارد. به‌عنوان‌مثال دریکی از مطالعات بزرگ یادشده در دستورالعمل‌های مداخله در افسردگی NICE که اندازه اثر بزرگی برای کاربست CBT در آن به دست آمد، درمان انجام‌شده سیستم تحلیل رفتاری شناختی روان‌درمانی(CBASP) بود. این درمان با CBT معیار متفاوت است و روی شناخت اجتماعی تمرکز دارد و نقش زیادی برای تحلیل انتقال قائل است و به افراد می‌آموزد تا روابط بهتری و حمایت‌گرانه‌تری برقرار کنند. با تواضعی که در برابر درمان‌های مبتنی بر شواهد وجود داشته و دارد شاید فکر کنیم که آموختن CBASP پررونق شد اما چنین اتفاقی نیفتاد .
CBT آن‌طور که طرفداران و منتقدانش دوست دارند فکر کنند یک مکتب واحد نیست. درون این رویکرد همیشه همراه با پیشرفت‌های پژوهشی اختلاف‌نظرهای عمده‌ای نیز وجود داشته و دارد. نسخه‌های ساده CBT این اختلاف‌نظرها را نشان نمی‌دهند یا فرایندهای پژوهشی در حال رشد جالب، غنی و بنیادین درون آن را تصدیق نمی‌کنند یا این نکته را از یاد می‌برند که نبایستی مرزهای بین CBT و روانشناسی بالینی به‌عنوان علم و حرفه را نبایستی کمرنگ کرد. با این حساب اجازه دهید به‌روشنی دراین‌باره توضیح دهم که چرا در عین اینکه CBT است اما مثل روانشناسی بالینی علمی درباره ذهن نیست. من در پنج نکته پیش رو این مدعا را بیشتر شرح خواهم داد.

شناخت چیست؟

درمانگران شناختی عاشق این هستند که کلماتی چون شناخت و پردازش اطلاعات را به‌جای هم به کار ببرند انگار معنای این دو باهم یکی است. این‌طور نیست. رایانه شما، DNA شما و بادامه مغز شما همگی سیستم‌های پردازش اطلاعات هستند اما شناخت ندارند. اگر شناخت را به‌روشنی تعریف نکنیم آنگاه می‌توانیم هر جور که دلمان می‌خواهد معنی‌اش کنیم و از آن برای اشاره به هرگونه پردازش در هر نقطه‌ای از یک سیستم زنده استفاده کنیم. آن‌وقت تفاوت بین یک واکنش شرطی شده کلاسیک، یک سوگیری هیجانی یا شناختی و یک فراشناخت پیچیده (فکر خودآگاهانه) کمرنگ می‌شود. نمی‌توان بر اساس سیستم‌های شناختی . قواعد مربوط به حافظه بدنی و هیجانی را به‌سادگی فهمید. گرایش جدید به یکپارچه ساختن مفاهیم CBT با پژوهش‌های علوم اعصاب و ژنتیک قابل‌ستایش و چالشی آینده‌ساز است. بااین‌حال اکنون روشن‌شده که نمی‌توان سوگیری‌های مغز را که حاصل شرایط ژنتیکی و رشدی و اجتماعی است را به‌تنهایی بر اساس مفاهیم شناختی رده‌بندی کرد؛ مگر اینکه فرد تمامی روال‌های پردازش اطلاعات را شناختی ببیند.

سیستم‌های انگیزشی و دلبستگی

روانشناسی تطبیقی و تکاملی آشکار کرده‌اند که انسان‌ها همچون دیگر حیوانات برای رسیدن به اهداف خاصی نظیر دلبستگی به مراقب‌ها، تعلق به گروه، روابط جنسی و اجتماعی برانگیخته می‌شوند. این سیستم‌های انگیزشی توسط قابلیت‌های رفتاری، شناختی و هیجانی هدایت می‌شوند. چهل سال قبل جان بالبی مدعاهای رفتاری درباره اینکه رشد صرفاً بر اساس پادش و تنبیه روی می‌دهد را باطل ساخت. او همچنین ادعای کلین درباره وجود تکانه‌های مخرب در نوزاد را ابطال کرد؛ و این نظر را مطرح ساخت که نوزاد متمایل به رشد دادن (و نیازمند به) دلبستگی به مراقبان اولیه است و صاحب سیستم‌های خاصی در مغزش است که به او در انجام این کار یاری می‌دهند. پژوهش اکنون نشان می‌دهد که کیفیت اطلاعات ورودی (در دسترس بودن مراقب، جلوه‌های صورت، تن صدا، نگه‌داری، تائید، همدلی و لحن هیجانی) به‌طور معنی‌داری بر بلوغ مغز نوزاد اثر می‌گذارد و البته بر شخصیت و آسیب‌شناسی روانی او نیز اثرگذار است .
CBT معیار کار چندانی با روانشناسی انگیزشی ندارد و مسائل مربوط به مراحل و نیازهای رشدی ممکن است در کاربست آن دردسرساز شود. روانشناسان بالینی مخصوصاً روانشناسان رشد، سیستم‌های انگیزشی و رشدی را در کودکان مطالعه می‌کنند و باید به روان‌درمانگران فشار بیاورند تا این موضوعات را در کار خود مدنظر قرار بدهند. این مدعا که تنها درمان‌های روانپویشی همه‌چیز را درباره دوران کودکی می‌دانند یا دراین‌باره بهتر از بقیه می‌دانند بایستی باعث دلخوری و عصبانیت در دنیای روانشناسی بالینی شود. ما منتقد همین مدعا درباره دیگر سیستم‌های انگیزشی نظیر تعلق و موقعیت نیز هستیم.

تجربه بین الاذهانی، نظریه ذهن و همدلی

بین روانشناسی تکاملی، علم روابط و اثر آن‌ها بر وضعیت‌های روان‌شناختی (که گاهی علوم اعصاب اجتماعی خوانده می‌شود) و خط پژوهشی جدیدی که به تجربه بین الاذهانی، نظریه ذهن و همدلی می‌پردازد ارتباطی وجود دارد. ما اکنون می‌دانیم که این فرایندهای ارتباط بین فردی که در آن ذهن فردی بر دیگری اثر می‌گذارد نقش مهمی در تعامل‌های دوجانبه پیچیده بازی می‌کند. این فرایندها هم در سطح خودآگاه و هم ناخودآگاه عمل می‌کنند و نقشی اساسی در تجربه خود، رفتار اجتماعی و تنظیم هیجان بازی می‌کنند؛ به‌عنوان‌مثال پژوهش‌های اخیر نشان داده‌اند که مغزی سازوکاری برای همسویی هیجانی به نام نورون‌های آینه‌ای دارد. اگر شما فردی را که هیجانی بروز می‌دهد یا درد می‌کشد را نگاه کنید، سلول‌های مغز شما نیز فعال می‌شوند انگار شما هم چنان تجربه‌ای دارید. شناختی در اینجا وجود ندارد؛ این واقعه فعال شدن مستقیم یک سیستم مغزی است. افراد مبتلا به اختلال‌های جامعه‌ستیزی و افراد مبتلا به اوتیسم مشکلاتی در این سیستم مغزی دارند. جلوه‌های صورت و لحن صدا محرک‌هایی هستند که مستقیماً روی نورون‌های آینه‌ای و پردازش‌های بادامه مغز اثر می‌گذارند که خطر و امنیت را رمزگردانی می‌کنند. این مباحث شاهراهی به‌سوی پژوهش درباره رابطه درمانی می‌گشاید؛ پس علوم اعصاب ما را با برخی سیستم‌های پردازشی عمده آشنا می‌سازد که نمی‌توان آن‌ها را تحت عنوان (فقط) شناخت طبقه‌بندی کرد، اما به‌وضوح ارتباط‌های دوجانبه‌ای با پردازش‌های شناختی دارند.
اهمیت همدلی، توانمندی‌های نظریه ذهن و اینکه چگونه این‌ها از انتساب‌های ساده‌تر متفاوت‌اند توسط درمانی نو به نام رشد تفاهم ( MENTALISING) که بیتمن و فوناگی آن را تدوین کرده‌اند مورد کاوش قرارگرفته است. یکی از نقاط توجه اصلی روان‌درمانی درمان این است که به افراد کمک کنیم تا با متوقف کردن واکنش‌های فوری خود درباره نیت‌ها و فرایندهای ذهنی دیگر افراد و خودشان تأمل کنند. این مثال نشان می‌دهد که چگونه روانشناسان بالینی مداخلاتی بر اساس علم(همدلی و نظریه ذهن) بنا می‌کنند.

روابط اجتماعی و اجتماع

رویکرد بنیادی روانشناسی بالینی "زیستی روانی اجتماعی" است که به روابط اجتماعی و اجتماعات در تنظیم وضعیت‌های مغز و بهزیستی ذهنی اهمیت زیادی می‌دهد. اکنون شواهد خوبی وجود دارد که نشان می‌دهد روابط تنظیم‌کننده‌های قدرتمند تمامی وضعیت‌های روان‌شناختی و حتی بیان ژن هستند. این نکته ما را به‌سوی مطالعه چگونگی اثرگذاری روابط -از نوع صمیمانه تا حمایت اجتماعی- بر وضعیت‌های ذهنی و سلامت جسمانی و روانی فرامی‌خواند.
ازآنجاکه سلامت روان با فقر، یکپارچگی اجتماعی ضعیف و رقابت گری گروه‌ها ارتباط دارد، سؤالی اساسی پیش می‌اید: بایستی با افراد کار کنیم یا اجتماع؟ پروژه بیکون که توسط افرادی آغاز شد که افسردگی و دیگر مشکلات روانی افراد را از طریق کار با کل اجتماع و با تشخیص و بررسی نیازهای بنیادی اجتماعی و تدوین سیستم حمایت اجتماعی متقابل درمان می‌کردند. در این پژوهش تغییرات معنی‌داری در سلامت روانی و جسمانی همه افراد اجتماع مورد مداخله مشاهده شد که نشان‌دهنده فایده آموزش‌وپرورش روانشناسی حمایت دوجانبه و بنیاد نهادن اعتماد اجتماعی است. درواقع روانشناسان بالینی ازاین‌دست کارهای اجتماعی پیشرو هستند.
اما آیا آسان است که دنیای روانشناسی وقت خودش را به چنان پروژه‌هایی اجتماعی اختصاص دهد؟ اگر CBT یا درواقع هر مکتب درمانی دیگری را به‌عنوان طرح خدماتی در روانشناسی بالینی و دیگر الگوهای زیستی روانی اجتماعی در نظر بگیریم این اتفاق نخواهد افتاد. منظور من انتقاد از CBT نیست چون حتی اگر بهترین درمان دنیا باشد باز یک الگوی خدمت‌رسانی نیست. اما به این درمان آن‌گونه نگریسته می‌شود و سیستم مراقبت اولیه تنها به فکر این است که دسترسی CBT به‌صورت فردبه‌فرد را افزایش دهد. تجارت‌هایی نظیر لاغر شدن که اهمیت زیاد فراخواندن افراد به برقراری حمایت متقابل را تشخیص داده‌اند اگر فقط بر الگوهای فردبه‌فرد تکیه می‌کردند سال‌ها قبل نابود می‌شدند. این گروه‌ها با فراهم کردن حس مراقبت و بودن در کنار خانواده به افراد کمک می‌کند تا از پس سختی‌ها و مشقت‌ها بربیایند.
به‌غیراز تماس‌های فردبه‌فرد یا کامپیوترها راه‌های بسیار دیگری نیز برای رساندن اطلاعات خودیاری و مهارت‌های زندگی، یا حمایتی به افراد وجود دارد. ما می‌دانیم که افسردگی وضعیتی عودکننده است بنابراین ما بایستی درباره آموزش مهارت‌های زندگی درون سیستم‌های اجتماعی صحبت کنیم. سیستم‌هایی که فرد می‌توانند در طول زمان بارها و بارها به آن برگردد. چنین خدمتی با موانع محدودکننده بین مراقب‌های اولیه و ثانویه فراهم نمی‌شود چون آن موانع باعث می‌شود تا تدوین یک سیستم خدمت‌رسانی یکپارچه بسیار سخت شود.
انعطاف‌پذیری سیستم عصبی و درمان متمرکز بر شفقت
پنجمین نکته‌ای که به آن می‌پردازم انعطاف‌پذیری سیستم عصبی و این است چگونه این مفهوم علم آموزش مغز را ایجاد می‌کند. نزدیک به سه هزار سال قبل بودا گفت که ذهن‌های ما آشوبناک و محتاج آموزش است. این آموزش بایستی منظم و راهبری شده و مبتنی بر اجتماع باشد (درون جامعه به اشتراک گذاشته‌شده و تمرین شود). روانشناسان از 1960 انواع گوناگونی از مراقبه و اثرات آن‌ها بر وضعیت‌های روان‌شناختی را موردبررسی قرار داده‌اند. اخیراً توجه آگاهی زیر چتر شناختی پدیدار شده اما صریحاً بیان‌شده که این تمرین محتوای شناخت‌ها/افکار ما را تغییر نمی‌دهد بلکه رابطه ما با آن‌ها را عوض می‌کند. توجه آگاهی شامل آموزش توجه و تمرکز فراشناختی است. اخیراً به دیگر سنت‌های بودائی که روی آموزش شفقت تمرکز دارند نیز توجه شده است، همگام با این توجه پژوهش‌ها نیز نشان می‌دهد که آموزش مراقبه‌های مبتنی بر شفقت پردازش‌های مغزی را تغییر می‌دهد. درمان متمرکز بر شفقت خاصل یکپارچه‌سازی نظریه دلبستگی، علوم اعصاب عاطفی، CBT و تمرین بودیستی مایاهانی است که برای کمک به افرادی طراحی‌شده که بسیار مستعد شرم‌زدگی و از تجربه گرمای درونی و آرام ساختن خود ناتوان هستند. این درمان تنها برای اختلال‌های روانی مفید نیست بلکه برای وضعیت‌های جسمانی نظیر سکته نیز مفید است؛ وضعیت‌هایی که روانشناسان و همکاران پزشک به دنبال این هستند که چگونه تمرین‌هایی برای الگوها و مناطق خاص مغزی تدوین کنند. مداخلات روان‌شناختی در آینده به تفاوت‌های روان‌شناختی و ژنتیکی افراد حساس خواهند شد، بیشتر به سمت فرد ویژه سازی درمان و تدوین تمرین‌های آموزش مغزی خواهند رفت و بافتارمندی اجتماعی بیشتری پیدا خواهند کرد.

چیزهای بیشتری برای عرضه کردن داریم

رفتاردرمانی شناختی کمک فراوانی به درمان‌های روان‌شناختی کرده تا در مراقبت های بهداشتی نقش عمده‌ای بازی کنند اما دغدغه‌هایی درباره آن وجود دارد. CBT همچنان که از نامش برمی‌آید تنها طیف مشخصی از پردازش‌های شناختی و نه همه فرایندهای روان‌شناختی را موردتوجه قرار می‌دهد.
توجه به این نکته حیاتی است که چرا پژوهش‌های متمرکز بر انگیزش، نیازهای انسانی، فرایندهای رشدی، روابط و بافتارهای اجتماعی برای هر مدل جامع سیستم‌های مراقبتی و بهداشت روانی ضروری‌اند. اگر نیازهای بنیادی هیجانی و انگیزشی افراد را مورد غفلت قرار گیرند آنگاه این اتفاق پیامدهای جدی در چگونگی روبه‌رو شدن مغز با این فقدان‌های بحران را خواهد داشت.
روانشناسان بالینی بایستی به ارائه دادن مدل‌های زیستی روانی اجتماعی به‌عنوان بنیادهای علم ما و سیستم‌های خدمت‌رسانی ادامه بدهند. ما بایستی با اجتماعات و نهادهای داوطلبی که سیستم‌های حمایتی بلندمدت و امکان آموزش مهارت‌های برای افراد فراهم می‌کنند همکاری بسیار بهتری نشان دهیم. همه می‌دانیم که برای موردهای دشوارتر درمان‌های پیچیده‌تری نیز نیاز است اما این درمان‌ها با گرد هم آوردن مکاتب مختلف و پژوهش‌های نو درباره فرایندهای روان‌شناختی (نظیر دلبستگی و حافظه هیجانی) خیلی زود رشد می‌کنند. روانشناسان بالینی بایستی به بحث پیگیری توجه بیشتری نشان دهند چون علم ما به‌وضوح نشان داده است که سال‌های آغاز رشد اهمیت فوق‌العاده‌ای در بلوغ مغز دارد و فقر محیط، نادیده گرفته شدن و آزاردیدگی زمینه را برای اختلال‌های روان‌شناختی فراهم می‌کنند. CBT در آنچه می‌خواسته انجام دهد خوب بوده اما روانشناسی (بالینی) به‌عنوان یک علم و مدل بنیادین نیازمند فرا رفتن از آن است.

حقوق معنوی محفوظ و ذکر منبع با کتاب‌شناسی زیر بلامانع است:
گیلبرت، پل. (1394). حرکت به فراسوی رفتاردرمانی شناختی. مهرنوش اثباتی (مترجم)، علی فیضی (ویراستار). برگرفته در روز؟؟ سال؟؟ از سایت مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره زندگی HTTP://WWW.MRMZ.IR 
 
 

مطلب قبلی کار تجربی در ACT
مطلب بعدی آرامش در طوفان: شفقت و اضطراب
چاپ
5147 به این مطلب امتیاز دهید:
3/3

لطفا برای ارسال نظر وارد سایت شوید یا ثبت نام نمایید

x
پیوستن به دریافت کنندگان پیامک های مرکز

  

قابل توجه علاقمندان دریافت اخبار کارگاه های تخصصی 

جهت دریافت اخبار و کارگاه های مرکز مشاوره زندگی به آدرس زیر مراجعه نمایید.

لینک سامانه پیامکی اخبار و کارگاه های مرکز مشاوره زندگی

 

 

 

قابل توجه علاقمندان دریافت اخبار کارگاه های ویژه عموم

جهت دریافت اخبار کلاس های مرکز مشاوره زندگی به آدرس زیر مراجعه نمایید.

لینک سامانه پیامکی اخبار کلاس های مرکز مشاوره زندگی