آیا از دیدگاه علم رفتاری بافتاری میتوان شناخت را تغییر داد؟
متیو ویلیت
مترجم: علی
فیضی
این متن به سفارش
مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره زندگی ترجمه شده است.
به تکنیکهای
تغییر شناختی اغلب بهعنوان چیزی متناقض با درمانهای مبتنی بر توجهآگاهی و پذیرش
نگریسته میشود. در این رویکردها درمانجویان ترغیب میشوند تا بهجای تغییر دادن
شکل و محتوای افکار دشوار خود از آنها فاصله بگیرند. بااینکه شکی نیست تکنیکهای
درمانی بهکاررفته در رویکردهای توجهآگاهی و پذیرش مدار از تکنیکهای درمان
شناختی متفاوت هستند اما ارزشش را دارد که نگاهی از نزدیکتر به آنچه درمانگران
برای فاصلهگیری از افکار انجام میدهند بیندازیم. وقتی درمانگران از درمانجویان
دعوت میکنند تا افکار را خود را همچون ابرهایی در آسمان ببینند یا بهطور ذهنی
قدمی از افکار به عقب بگذارند آیا درمانجویان را ترغیب نمیکنند تا بهطور متفاوتی
درباره افکار فکر کنند؟
نظریه چهارچوب
رابطهای (RFT) رویکردی رفتاری بافتاری در مورد زبان و
شناخت است که به درمانگران اجازه میدهد راهبردهای تغییر شناختی را با رویکردهای
مبتنی بر پذیرش و توجهآگاهی یکپارچه کنند. از دیدگاه RFT
چهار اصل وجود دارد که میتوان بر اساس آنها به درمانجویان کمک کرد تا شیوه تفکر
را تغییر بدهند و درعینحال از مشکلات تکنیکهای تغییر شناختی سنتی (مثلاً اثرات
متناقض سرکوب فکر، بحثهای بیحاصل درباره واقعیت، آسیبزا پنداشتن افکار و بیمار
پنداشتن صاحبان آن افکار) دوری کنند. این چهار اصل عبارتاند از:
-
بافتار را هدف
قرار بدهید نه فکر را
فکر کردن یک
رفتار است و نظیر هر رفتار دیگری میتوان به آن شکل داد. برای این کار لازم است
بدانید که رفتار یک چیز عینی که بتوانید مستقیماً آن را تغییر بدهید نیست اما
تعامل بین ارگانیسم و محیط این خصلت را دارد. شما نیاز دارید که پیشایندها و پسایندهای
رفتاری که میخواهید به آن شکل بدهید را هدف قرار بدهید. درمانجویی را تصور کنید
که انگیزه کافی برای انجام اقدامی که واقعاً کیفیت زندگی او را بهتر میکند ندارد.
او مثلاً فکر میکند ”من تنبلتر از آنم که چنین کاری بکنم“. درمانگر میتواند از
طریق شکل دادن توانایی او برای ارتباط برقرار کردن بین اقدام و هدفی معنادار انگیزه
او را افزایش بدهد. درمانگر مثلاً میتواند بپرسد: ”تصور کنید که هفته بعد میآیید
و برایم تعریف میکنید که هفته قبل چطور گذشت دوست دارید بگویید که توانستید چه
موفقیتهایی به دست بیاورید؟ و وقتی به هفته قبل نگاه میکنید چه ویژگی معناداری
در آن وجود دارد؟“ درمانگر به این شیوه از یک پیامد (سؤال) که تفکر به سمت هدفی
معنادار سوق میدهد. انگیزه چیزی که بتوان با یک مداخله آن را درون درمانجو تغییر
داد بلکه با تغییر دادن بافتار فعال میشود و افزایش یا کاهش پیدا میکند. وقتی
تفکر درمانجو (و دیگر رفتارهای او) را تغییر میدهید همیشه از خود بپرسید ”به چه
شیوههایی میتوانم بافتار را تغییر بدهم؟ این تغییر چه اثری روی شیوه تفکر
درمانجو خواهد گذاشت؟“
-
با افزایش و
یکپارچه کردن کار کنید نه با کسر و تفریق
یادگیری زدایی
یک فرایند روانشناختی نیست. رفتارهایی وجود دارند که ما یاد میگیریم دیگر انجام
ندهیم اما این رفتارها از خزانه رفتاری ما ناپدید نمیشوند بلکه ما صرفاً دیگر آنها
را انجام نمیدهیم. ما میتوانیم تصمیم بگیریم تا دیگر به یک رستوران ناامیدکننده
نرویم. چنین فرایندی به این معنا نیست که ما رفتن به آن رستوران را یادگیری زدایی
کردهایم بلکه به این معنا است که یاد گرفتهایم رفتن به آن رستوران را انجام ندهیم
و کنترل خوبی روی اقدام خود داریم. مشکلی که در مورد تفکر وجود دارد این است که ما
نسبت به رفتارهای دیگر کنترل کمتری روی آن داریم. غیرممکن است که تصمیم بگیریم به
یک خاطره دردناک دیگر فکر نکنیم و از انجام آن کاملاً جلوگیری کنیم. رابطههای
نمادینی که افکار ما را به همدیگر ارتباط میدهد مستلزم این است که ما بپذیریم
افکار حتی اگر نخواهیم که آنها را داشته باشیم دوباره برمیگردند؛ پس وقتی میخواهید
به تفکر درمانجو شکل بدهید این فرض را داشته باشید که آنچه به آن فکر میکنید هیچوقت
کاملاً ناپدید نخواهد شد. دستورالعمل از بین بردن یا جایگزین کردن هر فکری را رها
کرده و در عوض تغییر شناختی را به چشم رویکردی اضافهکننده و یکپارچهکننده در نظر
بگیرید. از خودتان بپرسید چه افکار مفیدی را میتوان به خزانه افکار درمانجو اضافه
کرد؟ وقتی چشم درمانجو را به یک دیدگاه جدید و واکنشهای منعطفتر باز میکنید
کدام افکار هستند که به افکار کمتر مفید معنا میدهند؟ یک مثال شایع از راهبرد
یکپارچهگری برای تغییر شناختی این است که درمانجو فکر خود را به این شکل دوباره
صورتبندی کند ”من این فکر را دارم که ...“ او با این کار فکر اصلی را در بافتاری
گستردهتر قرار داده و از محتوی آن کمی فاصله میگیرد که این کار نفوذ آن فکر روی
رفتار درمانجو را تضعیف میکند.
-
تفکر
پراگماتیک را ترغیب کنید نه واقعیتگرایی عینی را
یکی از موانع
اصلی تغییر شناختی این است که در جستجوی واقعیت عینی گیر کنیم. هیچ فکری خارج از
بافتار خود صحیح یا غلط نیست. از دیدگاه نظریه چهارچوب رابطهای (RFT)
تفکر بهتر است که با پراگماتیسم و نه واقعیتگرایی هدایت بشود. آنچه در این دیدگاه
مهم است ایجاد شیوههای تفکری است که برای فرد مفید هستند. درمانگری که از دیدگاه RFT
استفاده میکند بهجای اینکه به دنبال میزان واقعی بودن یک فکر باشد مفید بود یک
فکر در یک بافتار خاص را در نظر میگیرد. درمانجویی را در نظر بگیرید که میگوید ”من
خجالتیترین آدم روی زمین هستم. هیچوقت نخواهم توانست که دوستی پیدا کنم. هیچ
دلیلی برای تلاش کردن نیست“. حتی بااینکه این فکر مبالغهآمیز به نظر میآید پرسش
از صحت این فکر بر اساس تطابق آن با واقعیت ممکن است از دیدگاه درمانجو بیاعتبارسازی
به نظر بیاید و باور درمانجو به فکرش را افزایش بدهد. بهجای این کار تمرکز روی
فایده این فکر در بافتار خواستن دوستی توجه درمانجو را به این سمت میبرد که چهکاری
میتواند برای بهبود زندگیاش انجام بدهد. درمانگر میتواند بپرسد ”وقتی این فکر
را دارید بعدش چهکاری انجام میدهید؟ و بعد چه اتفاقی میافتد؟ آیا این کار به
شما کمک میکند که به دوست پیدا کردن نزدیک بشوید یا دورتر؟“ دیگر شیوههای ایجاد
معنی کارکردی برای افکار شامل اراده پاسخ بهنجارکننده از سوی درمانگر است. مثلاً
درمانگر میتواند بیان کند که هیجانها واکنشهایی طبیعی هستند یا برای درمانجو شرح
بدهد که رفتارهای ناموثر با همایندیهای مربوط به گذشته انتخاب شده و شکل دادهشدهاند.
-
بهجای تعلیم
و سخنرانی بهصورت تجربی کار کنید.
شناختها میتواند
عدم حساسیت قدرتمندی نسبت به عناصر مهم تجربهمان ایجاد کنند. همینکه شروع به
تفکر به شیوه خاصی کردیم گرایش داریم چیزهایی را ببینیم که آن شیوه تفکر را تائید
کند و درعینحال چیزهای متضاد با آن را نادیده بگیریم. از دیدگاه RFT
کار اصلی درمانگران این است که به درمانجویان کمک کنند با تجربه خود تماس بیشتری
پیدا کنند تا بتوانند به شیوههای مؤثرتری انطباق پاسخهای خود با بافتار
بیشتر کنند. وقتی داریم به درمانجو در مورد نشانهها و علائم حمله وحشتزدگی آموزش
میدهیم یک توصیه خوب میتواند مفید باشد اما مفیدتر این است که به درمانجو آموزش
بدهیم چگونه از تجربه خود یاد بگیرد. درمانجویان به این شیوه مهارتهایی را کسب میکنند
که میتوانند در هر موضوعی به کار ببرند. اگر بتوانند آنچه انجام میدهند را
مشاهده کرده و پیشایندها و پسایندهای آنچه انجام میدهند را پیگیری کنند میتوانند
لحظهبهلحظه به شیوه سازگارانهتری رفتار کنند؛ بنابراین درمانگران تجربی بهجای اینکه
به درمانجو بگویند چهکاری بکند یا چه چیزی را مشاهده بکند ترجیح میدهند که
مشاهدهگری انواع تجارب را به او بیاموزند. آنها سؤالات زیادی میپرسند که
درمانجو را به سمت همایندیهای مفیدی (پیشایند-رفتار-پسایند) سوق میدهد؛ مثلاً میپرسند
”بعدش چه احساسی داشتید؟ بعدش چهکاری انجام دادید؟ بعدش چه اتفاقی افتاد؟“ وقتی
به تفکر درمانجو شکل میدهید بافتاری ایجاد کنید که مشاهدهگری را برانگیزد و او
را ترغیب کنید که نتیجهگیری خودش را بیان کند. حتی وقتی میدانید که شیوه بهتر
چیست این احتمال را در نظر بگیرید که ممکن است درمانجو به نتیجه متفاوتی برسد که بهاندازه
نتیجهگیری شما یا بیشتر از آن معتبر باشد.
حقوق معنوی محفوظ
و ذکر منبع با کتابشناسی زیر بلامانع است:
ویلیت، متیو.
(1394). آیا از دیدگاه علم رفتاری بافتاری میتوان شناخت را تغییر داد؟. علی فیضی (مترجم). برگرفته در روز؟؟ سال؟؟ از سایت
مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره زندگی http://mrmz.ir/