متخصصان آموزش دهنده به عموم

آقای دکتر کمیل زاهدی تجریشی
0 18806

شقایق جلالی

کارشناس ارشد روانشناسی تربیتی

RSS
متخصصان آموزش دهنده به عموم
سلام بر تاریکی: اکتشاف ارزش‌ها در مواجهه با ترس‌ها
Anonym
/ دسته بندی ها: موج سوم رفتار درمانی

سلام بر تاریکی: اکتشاف ارزش‌ها در مواجهه با ترس‌ها

سلام بر تاریکی: اکتشاف ارزش‌ها در مواجهه با ترس‌ها

دکتر استیون هِیز
مترجم: علی فیضی
این متن به سفارش مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره زندگی ترجمه شده است.

بعضی از درمانگران بسته‌ای از انگشت بند‌های چینی را در مطب خود نگه می‌دارند و از آن‌ها برای ارائه تمثیل به مراجعان استفاده می کنند. وقتی انگشتانمان را در هر دوسوی این اسباب بازی فرو می‌کنیم و سپس می خواهیم که آن‌ها را دربیاوریم، انگشت بند تنگ‌تر شده و انگشت‌ها را گرفتار می‌کند. هرچه قدر بیشتر آن‌ها را بکشیم، به انگشتانمان فشار بیشتری می آید. تنها راه برای آزاد کردن انگشتان انجام کاری خلاف عادت است: آن‌ها را بیشتر در انگشت بند فروببریم! این‌طوری گره آن شل‌تر می‌شود.
در مورد مشکلاتی که آدم‌ها علی‌رغم تلاش‌های جدی که می‌کنند و نیت خوبی که دارند، آن‌ها را غیرقابل حل می‌یابند، این اسباب‌بازی یک اصل بنیادین را به ما نشان می‌دهد: مبارزه با مشکل، خود مشکل درست می‌کند. به یاد می‌آورم که یکی از این انگشت بند ها را به یکی از مراجعان مشخصاً مضطربم دادم و تلاش‌های عجولانه او را برای رها کردن انگشتانش نگاه کردم. ناگهان او دست از تلاش برداشت و دست‌هایش را آرام نگه داشت و بعد گفت: باشد، فهمیدم. او انتهای لوله‌ها را به طرف داخل فشار داد و به آسانی انگشتانش را رها کرد. من دانستم که منظور او چیزی بیش از فهمیدن چگونگی کار اسباب‌بازی بود. او در آن لحظه دید که الگوی مبارزه او با اضطراب چگونه زندگی‌اش را محدود کرده بود و می‌دانست جایگزین عجیب و غریبی که من پیشنهاد کرده بودم دیگر عجیب و غریب نبود: تنها با رفتن به درون درد (پذیرش) بود که می‌توانست مجالی برای زندگی کامل پیدا کند.
یکی دو لحظه بعد از این بصیرت کوچک، او مرا با اشاره به موضوعی عمیق‌تر شگفت‌زده کرد. انگار داشت از خود سؤالی می‌پرسید که نمی¬دانست چگونه به آن جواب دهد. او گفت: بعدش چه کار کنم؟ این سؤالی مهم با جوابی شگفت‌انگیز است.
در طول 10 سال گذشته، تعدادی از رویکردهای درمانی به جریان اصلی کار بالینی واردشده‌اند که مبتنی بر این ایده اساسی هستند: هر چقدر با انگشت بندهای چینی ذهنمان بیشتر چالش کنیم بیشتر پریشان و گرفتار می‌شویم.  درمان شناختی مبتنی بر توجه آگاهی، رفتاردرمانی دیالکتیکیو رویکردی که من و همکارانم تدوین کرده‌ایم یعنی درمان مبتنی بر تعهد و پذیرش (ACT) همه بر سر این نکته توافق دارند که اولین قدم اساسی برای تغییر، آمدن به لحظه اکنون– حتی اگر این لحظه دردناک باشد- و نیز رها کردن این تکانه است: عزیمت به سوی آینده‌ای که در آن مشکلات درونی مان محوشده‌اند. این روش‌ها مبتنی بر این دیدگاه هستند: گریز از افکار و احساسات دشوار –که بدیهی به نظر می‌رسد- معمولاً آن‌ها را بدتر می‌کند. همان‌گونه که در انگشت بندهای چینی شاهد بودیم انجام دادن کار به ظاهر معقول نا موثر بوده و در فرایند انجامش ما را بیشتر و بیشتر از زندگی آزادانه دور می‌کند.
ما بیش از آن‌که مشغول عوض کردن محتوای دردناک ذهنمان شویم، بایستی که ارتباط خویش را با آنچه که ما را به دردسر می‌اندازد عوض کنیم. به عنوان مثال، در عوض ستیزه با افکار منفی، مراجعان یاد می‌گیرند که آن‌ها را با توجه آگاهی نگاه کنند و در یک فاصله کافی و به شیوه‌ای شهودی و نه تحلیلی دریابند که آن‌ها فقط فکر هستند. به جای آن‌که غمگینی را از بین ببرند یاد می‌گیرند که کشف کنند غمگینی چگونه در بدنشان احساس می‌شود، چگونه خود را در رفتارشان نشان می‌دهد، چگونه فرومی‌نشیند و جاری می‌شود؛ و در سطحی عمیق‌تر شروع به فهم این نکته می‌کنند که می‌توانند بار اندوه را درحالی‌که همچنان زندگی مطلوب خود را ادامه می¬دهند با خود حمل کنند.
این تغییر مسیری مهم از بسیاری از شیوه‌های سنتی روان‌درمانی، مخصوصاً در قلمرو حوزه مورد علاقه من درمان‌های شناختی و رفتاری است. درمان‌های شناختی و رفتاری مدت زمانی طولانی است که بر کاهش احساسات و افکار منفی به عنوان روشی برای تغییر زندگی تمرکز کرده‌اند. در اولین موج رفتاردرمانی هدف این بود که به طور مستقیم شدت هیجانات و شکل یا فراوانی رفتار از طریق حساست زدایی، اقتصاد ژتونی (در این روش از ژتون یا نمره برای پاداش دهی به تغییر رفتار مثبت استفاده می¬شد.) و دیگر روش‌های مشابه تغییر یابد. موج دوم رفتاردرمانی اهمیت بیشتری برای شناخت قائل شد که در نتیجه رفتاردرمانی شناختی (CBT) به وجود آمد؛ اما شبیه موج اول، CBT شکل و فراوانی {این بار} شناختها را هدف قرار داد مثلاً آیا آن‌ها عقلانی هستند یا شامل خطاهای شناختی می‌شوند. دیگر اینکه این در این سبک درمانی تلاش شد تا آن شناخت‌ها از طریق آزمون، مباحثه و تحلیل تغییر داده شود.
برعکس رویکردهای پیشین در ACT و دیگر شیوه‌های مبتنی بر توجه‌آگاهی، از مراجعین دعوت می‌شود تا به درون لحظه اکنون قدم بگذارند و رابطه خود با تجربیاتشان را به طور بنیادین عوض کنند. این روش‌ها مراجعان را ترغیب می‌کنند تا در عوض تلاش برای تغییر دنیای درونی به یک شکل دل‌پذیرتر، رابطه‌شان را با لحظه اکنون تحریف‌نشده عمیق‌تر و غنی تر کنند.

تله مشکل

اصل بنیادین ACT که به وسیله 20 سال پژوهش درباره ماهیت شناخت آدمی حمایت می‌شود این است: راهکارهای مشکل‌گشایی مبتنی بر عقل سلیم وقتی که برای تجارب درونی به کار می روند اغلب تبدیل به تله می‌شوند.‌در واقع پژوهش‌های ما نشان می‌دهد که مشکل‌گشایی آدمی، خود شدیدتر شدن رنج او را به ارمغان می‌آورد.
توجه کنید که چطور نقطه تمرکز روان‌درمانی در اولین لحظه‌های جلسات اولیه مراجع شرح داده می‌شود. مراجعان معمولاً با چنین جملاتی شروع می‌کنند: من سال‌ها مضطرب بوده‌ام و اخیراً این وضعیت خیلی بدتر شده است؛ یا شوهرم مرا ترک کرده و من ناراحتم یا من مدام نگرانم یا من احساس پوچی می‌کنم. مراجعان شکایت‌های خود را چیزی توصیف می‌کنند که حس‌ها، خاطرات، احساسات یا افکار دشواری را خلق کرده است. بعداً هزار توضیح برای تبیین این مشکلات ساخته می‌شود (به خاطر دوران کودکی من است یا به خاطر عصب رسانه‌های مغزم است یا به خاطر زنم است). در آخر درمانگر و بیمار معمولاً باهم به صورت آشکار یا تلویحی درباره هدف درمان به توافق می¬رسند: خلاص شدن از دست این افکار، احساسات، خاطرات یا حس¬ها.
در انجام این کار هردوی آن‌ها بر سر این پیش‌فرض توافق دارند که قبل از آنکه زندگی واقعی شروع شود بایستی که منبع پریشانی تغییر کند. شما می‌توانید چنین توافقی را بر سر نام¬های «اختلالات» عمده روانی ببینید. با این نام‌گذاری اضطراب-ها، خلق‌ها، افکار و دیگر تجربیات درونی برای بازی در نقش «مشکل» انتخاب می‌شوند. باز شما می‌توانید چنان توافقی را در نام¬های درمان‌های ما ببینید که اغلب پیشنهاد می‌دهند ما باید بر تجربیات خود تسلط پیداکرده یا به آن‌ها ساختار داده و مدیریتشان کنیم.
هرچند که چنین رویکردی طبیعی، منطقی و مستدل به نظر می‌اید به احتمال قوی مفید نیست. این طبیعی است که درباره این مسائل تمرکز کنیم: چه چیزی اضطراب ایجاد می‌کند (موقعیت‌های تنش زا، ناتوانی از ترک راحت اتاق، در دسترس نبودن قرص¬ها، تفکر غیرعقلانی و غیره) و راه‌حل‌های آشکاری که اضطراب را کمتر می‌کند (یادگیری آرمیدن، نزدیک خروجی ماندن، اطمینان یافتن از در دسترس بودن قرص‌های آرامش‌بخش، عقلانی¬تر فکر کردن)؛ اما این رویکردهای مبتنی بر عقل سلیم بر اساس مفهومی قرار دارند که مارک ویلیامز یکی از ابداع‌کنندگان درمان شناختی مبتنی بر توجه آگاهی آن را سبک تفکر مبتنی بر اختلاف می¬نامد. در این سبک تفکر مراجعان به طور مداوم می‌خواهد اختلاف بین آنچه الآن اشتباه یا بد است و وضعیت مطلوب را اندازه‌گیری و به حداقل برساند. در چنین حالتی نتیجه آن می‌شود که ذهن مراجعان مدام بین زمان حال نامطلوب و آینده مطلوب می¬چرخد.
رویکرد مشکل¬گشایی نسبت به وقایع دنیای بیرونی به طور اعجاب‌آوری موثر بوده و استفاده از آن می‌تواند در مواجهه با بسیاری از مشکلات تهدیدکننده مفید باشد. من برای آن که به کارآموزان نشان دهم بشر صاحب چه قابلیت‌های شناختی عظیمی است – قابلیت‌هایی که باعث شده تا او قدرتمندترین حیوان روی زمین بشود- این مسئله را مطرح می‌کنم: فکر کنید در اتاقی هستید که در و پنجره‌ها قفل شده است و تنها یک شانس برای رهایی دارید. می‌توانید نقشه¬ای برای فرار بکشید اما به یاد داشته باشید که باید بدون ترک صندلی‌هایتان درباره آن به توافق برسید و تنها یک بار می‌توانید از آن نقشه استفاده کنید.
گروه معمولاً سریع شروع به تولید راه حل می‌کند: شکستن پنجره‌ها، استفاده از تلفن همراه برای کمک خواست، لگدزدن به در. سپس آن‌ها مزایا و معایب هر یک از راه‌حل‌ها را بررسی می‌کنند. در ممکن است به آسانی شکسته نشود. اگر ما از پنجره بپریم به احتمال زیادی آسیب جدی می‌بینیم. در نهایت نقشه نجات بدون آنکه گروه از جایشان تکان بخورد طراحی و مورد موافقت همه قرار می¬گیرد.
اما وقتی هدف مشکل¬گشایی تغییر افکار و احساسات ما باشد این رویکرد عقلانی معمولاً خود تبدیل به بخشی از مشکل می‌شود. وقتی ما این ایده را می‌پذیریم که در موقعیت بدی گیر کرده‌ایم و این وضعیت باید تغییر کند – مثلاً در یک اتاق دربسته، در انگشت بند یا در حالتی دردناک گیر افتاده‌ایم- مهارت¬های حل مسئله ما ناگزیر از این می‌کند که با به کار بستن مهارت‌های تحلیلی خود راهی برای خروج از وضعیت پیدا کنیم. در وضعیت خروج از اتاق که ناگزیر از دست‌کاری حوادث بیرونی هستیم مشکل‌گشایی مفید است؛ اما به کار بستن فرایند مشابهی در مورد یک وضعیت هیجانی نظیر هراس چندان مفید نیست چون آنچه در واقع اتفاق می‌افتد این است که هدف در واکنش به تلاش¬های حل مسئله شروع به رشد و گسترش می‌کند.

شخصی که می‌خواهد مشکل هراسش را با خلاص شدن از دست آن حل کند، مرتباً سطح اضطرابش را ارزیابی می‌کند و با ترس بالا و پایین شدن اضطرابش را بررسی می‌کند. چنین فرایندی در واقع اضطراب را فراخوانی می‌کند و خطر شرطی شدن فرد به تجربه کردن اضطراب در شرایط و پیشامدهای بیشتر و بیشتری را در پی دارد. اضطراب رفته‌رفته به قطب دائمی زندگی تبدیل می‌گردد و مراجعان معتقد می‌شوند که تنها وقتی خوشحال زندگی می‌کنند که به طور پیوسته‌ای خود را در یک آینده خیالی تصور کنند، آینده‌ای که در آن درمان شده‌اند و اضطراب صحنه زندگی‌شان را ترک کرده است. نوعاً درحالی‌که آن‌ها به طور مداوم تلاش می‌کنند تا مأموریت غیرممکن زندگی بدون اضطراب را انجام دهند، خود زندگی متوقف‌شده و نوعی در جاماندگی و حالت انتظار در آن به وجود می‌آید.
در ACT برعکس حالت ذکرشده، بر این باور هستیم که اجتناب تجربه‌ای – تلاش برای دوری از درد روان‌شناختی- توانایی ما برای آماده و مهیا بودن در زندگی‌مان را محدود می‌کند. پژوهش‌ها نشان می‌دهد که اجتناب از درد یکی از فرایندهای دردسرساز مکرر و ثابت در علت شناسی افسردگی، مشکلات یادگیری و نیز تجربه حادثه آسیب‌زایی است که منجر به اختلال تنش پس از سانحه می‌شود.‌این فرایند 20 الی 25 درصد پراکنش در پیامد موفق (عاقبت به خیری) این شکایت‌های روان‌شناختی را تبیین می‌کند. شواهد پژوهشی موید این ادعای متناقض نماست که تلاش برای تغییر افکار و احساسات ناخوشایند نوعاً باعث می‌شود تا آن‌ها محکم تر بر جای خود باقی بمانند.
آمدن به لحظه اکنون
ACT بر خلاف شیوه‌های سنتی رفتاردرمانی شناختی، بر آن نیست که افکار و یا احساسات مراجعان را تغییر دهد. در عوض به مراجعان کمک می‌کند تا متوجه این نکته شوند که افکار فقط وقایع ذهنی هستند نه گزاره‌های خبری درست یا غلط درباره واقعیت بیرونی. همین طور احساسات هم صرفاً چیزی هستند که احساس می‌شوند نه قلدرهای قوی و خطرناکی که باید در همه حال از آن‌ها گریخت. بنا بر آنچه در ACT اظهار می‌شود، تکلیف درمانی این نیست که مراجعان بتوانند با موفقیت به چالش با افکار و احساساتشان برخیزند، بلکه کمک به افراد است تا به تجربه شخصی‌شان آری بگویند، حالا هر اتفاقی که می‌افتد بیفتد.
ACT چگونه موثر واقع می‌شود؟ با کمک به مراجعان تا بر زمان حال متمرکز شوند. در ACT از سه مهارت بنیادین سخن می‌گوییم. اولی گسلش شناختی است: جداسازی فرایند تفکر. یک فکر نظیر من بد هستم ما را بر آن می‌دارد که برای درست و یا غلط بودن آن شواهدی (معمولاً از گذشته) دست و پا کنیم؛ اما خواه این فکر درست باشد یا غلط، این موضوع به این حقیقت که این فکر اینجایی و اکنونی است ربطی ندارد. اگر که مراجعان افکار را به جای آنکه وقایعی در نظر بگیرند که بایستی درست یا غلط باشد، به سادگی به عنوان فرایند در نظر بگیرند، از معلق نگه‌داشتن زندگی به هنگام ارزیابی، پذیرفتن، رد کردن یا دستور و فرمان پنداشتن شناخت‌ها و یا جدل با آن‌ها رها می‌شوند. فرایند گسلش تأثیر افکار را کاهش داده و به ما اجازه می‌دهد تا با انعطاف‌پذیری بیشتری به آن واکنش نشان دهیم. به عنوان مثال یک فرد مبتلا به اختلال هراس که فکر می-کند«اگر من اینجا مضطرب شوم همه به ریش من خواهند خندید« می‌تواند فرایند بی‌پایان حل مسئله و عمل بر اساس جفنگ کاهش اختلاف را با اقدام ساده‌ای قطع کند. او می‌تواند فکر خود را فقط به عنوان یک فکر مورد توجه قرار دهد یا فکرش آهسته و مکرر بیان کند (همهههههههه بهههههه ریییییششش منننننننن خوااااااااهند خندیییییید)، یا فکرش مثل یک آهنگ بخواند. تمامی تکنیک های گسلش ACT پیام یکسانی دارد: افکار فقط افکار هستند، ملتفت آن‌ها باشید و سپس آنچه را که موثر است انجام دهید، نه لزوماً آنچه که آن‌ها می‌گویند.
دومین مهارت بنیادین در ACT پذیرش است. وقتی مراجعان از احساسات دردناک اجتناب یا فرار می‌کنند و یا می‌خواهند کنترلشان کنند، زمان حال تبدیل به یک دشمن می‌شود. اکنون آنجا و آن زمانی است که احساسات رخ می‌دهند، ولی مراجعان بر آینده‌ای فرضی متمرکز می‌شوند که در آن اکنون متفاوت خواهد بود. آمدن به زمان حال مستلزم پذیرش روان‌شناختی است؛ جستی اختیاری و غیر دفاعی به لحظه اکنون چند حسی و چند چهره! همانند هر جستی، این حرکت مستلزم فروگذاشتن حدی از کنترل‌گری است. در یک جست فیزیکی، ما خود را به جاذبه زمین می‌سپاریم تا ما را با امنیت به زمین بازگرداند. در جست پذیرش، ما کنترل خویش را به اکنون واگذار می‌کنیم، به تجربیاتمان اجازه می‌دهیم تا خود را با پهنا و عمق کامل نشان دهند.
ACT گستره متنوعی از استعاره‌ها و تمرینات تجربی را به کار می‌گیرد تا به مراجعان کمک کند قضاوت‌ها و وضعیت‌های ذهنی تحلیلی را که آن‌ها را گرفتار مشکل‌گشایی‌های نا موثر نگه می‌دارد فروبگذارند. تکلیف مراجعان این است که کشمکش خود با واکنش‌های ناخواسته‌شان را رها کنند و ارتباط خود را با چیستی واکنش‌ها قوی‌تر کنند. مراجعان به جای تلاش برای بردن مسابقه طناب‌کشی با تجربیات شخصی دشوار، یاد می‌گیرند که طناب را رها کنند و به خود اجازه دهند که تجربیاتشان را آن گونه که اتفاق می‌افتد احساس کنند. این تغییر چشم‌انداز به طور عمیقی کارکرد احساسات را عوض می‌کند، آن‌ها از چیزی که بد است و باید ارزیابی و دست‌کاری شود به چیزی بدل می‌شوند که کاملاً و بدون ترس یا افسردگی احساس خواهند شد.
سومین مهارت بنیادین ACT اکتساب حس متعالی خود است. مراجعان معمولاً افکار، احساسات و قضاوت‌های زودگذرشان درباره خودشان را با خویشتن خود اشتباه می‌گیرند. ما واقعا نمی‌توانیم هشیاری خود را از تجربیاتی که آن را در بردارد جدا کنیم: ما نمی‌توانیم این نکته را بررسی کنیم که هشیاری در کجا مستقر می¬شود چون این کار شبیه آن است که از خود جدا شویم و نگاه کردن خود را نگاه کنیم. در بهترین حالت می‌توانیم نگاه اجمالی زودگذری به آگاهی داشته باشیم.
در ACT ما این نگاه اجمالی زودگذر را از طریق دو کار می‌توانیم تولید کنیم نخست توجه فرد را تداوم تجربه‌اش و سپس ناگهان توجه او را به فردی چنین تجربه‌ای دارد جلب می‌کنیم. به عنوان مثال یک درمانگر ACT می‌تواند مراجع را راهنمایی کند تا تمرین توجه‌آگاهانه «من آن نیستم» انجام دهد. این تمرین با چشمانی باز آغاز می‌شود. سپس از مراجع خواسته می‌شود اشیاء دور و بر خود را بررسی کند، ویژگی‌های آن‌ها را بررسی کرده و سپس بگوید من آن نیستم. هدف تمرین تجربه مستقیم تفاوت بین آنچه دیده می‌شود و فرد آگاهی است که آن را می‌بیند. بعد از مدتی تمرین با چشمان بسته ادامه می‌یابد. درمانگر از مراجع می‌خواهد تا حس‌ها، افکار، خاطراتش را به همان شیوه پیشین بررسی کند- یعنی به ویژگی-های تجربه درونی خود توجه کرده و با خود بگوید او همان حس هشیاری که آن ویژگی‌ها را بررسی می‌کند نیست. چنین تمرینی با نوعی تفریق به حس تعالی‌یافته خود منجر می‌شود. هدف در چنین موقعیتی این است که تفاوت میان آنچه که دیده می‌شود و فرد آگاهی که می‌بیند مشاهده شود. به این شیوه طبیعت همیشه متغیر افکار و احساسات با حس تداوم خود، جوهر هشیاری مقایسه می‌شود.

و بعد از همه این‌ها؟
 
اما به محض اینکه روش‌های توجه آگاهی و پذیرش به مراجعان کمک کرد تا در لحظه اکنون زندگی‌شان بیشتر ساکن شوند، آن‌ها با سؤال غیرقابل گریزی روبه‌رو می‌شوند: آن‌ها با اکنونیت زندگی‌شان چه خواهند کرد؟ آنگاه که مبارزه خود با تجربه‌های حود را متوقف کردند، با این تجارب چه خواهند کرد؟ این کافی نیست که صرفاً به مراجعان کمک کنیم تا در لحظه اکنون زندگی کنند. آن زمان که آن‌ها با تجربیاتشان دوست شدند و شروع به تعامل با آن‌ها کرده و از اجتناب، اجتناب کردند، مسئله واقعی این است که چگونه خواهند زیست؟ برای چه باید زندگی کنند؟
بهتر است این نکته را به خاطر داشته باشیم که مهم نیست گشت و گذارهای ما در هشیاری و افزایش آگاهی چه قدر محرک و الهام‌بخش هستند، چون هنوز زندگی روزمره¬ای وجود دارد که باید آن را زیست. برای برخی افراد تماس با لحظه اکنون ممکن است خاصیتی تخدیر کننده داشته باشد، مخصوصاً اگر سال‌های سال برای گریختن از آن تلاش کرده باشند. افراد با رها کردن تلاش برای کاهش افسردگی و اضطراب و در عوض انتخاب رویکرد پذیرش و توجه آگاهی نسبت به آن‌ها معمولاً کاهش قابل‌توجهی را در میزان افسردگی و اضطراب خود تجربه می‌کنند.
تجربه زندگی در لحظه اکنون ممکن است به طور متناقضی ما را اغوا کند که دوباره اجتناب تجربه¬ای را در شکلی تازه انجام دهیم. اشتیاق تازه برای توجه‌آگاهی و پذیرش در غرب باید به طور صحیحی جهت‌دهی شود وگرنه ما نوع جدیدی از افراط غربی را خلق خواهیم کرد. روش‌های توجه‌آگاهی که در روان‌درمانی غربی به کار می‌رود به خودی خود توجه کافی به تأثیر سازمان بخش هدف در زندگی انسان ندارند. در  آن سنت‌های معنوی که این روش‌ها ریشه در آن دارند اقدام درست بر اساس اصول اخلاقی انجام می‌شود؛ اما درمانگران غربی تشویق می‌شوند تا حالت حرفه‌ای به لحاظ ارزشی خنثایی داشته باشند و مراجعان را به سمت پذیرش باور خاص یا اقدام درستی که رنگ و بوی مذهبی و معنوی دارد هدایت نکنند. با این وجود ما می‌توانیم به مراجع خود کمک کنیم تا با عمیق‌ترین آرمان‌های خود دسترسی پیداکرده و زندگی در لحظه اکنون به زندگی ارزشمند تبدیل کنند.
اگر یاد بگیریم که چگونه از اجتناب و بی‌توجهی استفاده کنیم می‌توانیم از آن‌ها در این سفر کمک بگیریم. رویدادها به ما آسیب می‌رسانند چون برای ما مهم هستند. فردی که از برقراری رابطه می‌ترسد چون در گذشته خیانت دیده فردی است که اعتماد و صمیمت برای او ارزشمند است: وگرنه خیانت به خودی خود آسیب‌زننده نیست. جمله‌‌ی قصار در ACT این ایده را نشان می-دهد: در رنج‌هایتان ارزش‌های خود و در ارزش‌هایتان رنج‌های خود را پیدا خواهید کرد. تا حدودی به همین خاطر است که اجتناب تجربه‌ای چنان آسیب زننده است: وقتی که از زخم¬های خود اجتناب می¬کنیم کاری به جز تخریب ارزش-های خود نمی‌کنیم. پس با کمک به مراجع برای پذیرش رنج خود و متوقف کردن اجتناب از آن ما به او کمک می¬کنیم تا در برابر آنچه که عمیقاً در زندگی می¬خواهند خود را بگشایند. رنج آن‌ها می¬تواند راهنمایی قدرتمند در درمان باشد.
در پی وقوع خیانتی دردناک واکنش طبیعی انسان اجتناب از صمیمت است. از افرادی که چنین آسیب‌دیده‌اند زیاد می-شنویم که «من دیگر هیچ‌وقت به خودم اجازه نمی‌دهم که دوباره آن‌طور آسیب‌پذیر شوم.» با این وجود چنان امتناعی فرد را از احتمال برقراری ارتباط انسانی عمیق و در نتیجه ارضای نیازهای اساسی زندگی محروم می‌کند. صمیمیت بر آسیب‌پذیری دلالت دارد- کسی که به شما نزدیک است می‌تواند به صورت جدی به شما زخم بزند. افرادی که قسم می‌خورند تا دوباره آسیب‌پذیر نشوند خیال می¬کنند که از رنج اجتناب می‌کنند اما در واقع آن‌ها چون عمیقاً صمیمیت را در زندگی خود می‌خواهند از آن می‌گریزند. این‌طور خودفریبی کردن زخمی به مراتب بزرگ‌تر از زخم اولیه ایجاد می¬کند: آن‌ها تنها با خیانت دست و پنجه نرم نمی‌کنند بلکه با رنج یک زندگی نازیسته دست به گریبان‌اند.
پذیرش و توجه‌آگاهی فقط یک ایده مد روز شبیه «اینجا و اکنون زندگی کن» نیست؛ بلکه مجموعه‌ای از مهارت‌هاست که مراجع را قادر می¬سازد تا نکته‌ای نغز بیاموزد. او یاد می‌گیرد که می‌توان با هیجان‌ها زیست -هرچند به دشواری قابل‌تحمل باشند- و از آن‌ها به عنوان راهنمایانی به سمت یک زندگی پرمعنا استفاده کرد. اگر حرکت قدرتمند در جهت صمیمیت مطلوب نیازمند آن باشد که یاد بگیرید چگونه بار رنج خیانت‌های پیشین را به دوش بکشید آیا این کار را انجام می‌دهید؟
ما مراجعین را به سرزمین رنج‌ها رهسپار می‌کنیم زیرا وقتی که آن‌ها به سوی آنچه واقعاً می‌خواهند می روند، رنج پدیدار می‌شود. گسلش و پذیرش، مراجعین را یاری می‌کند تا متوجه شوند آسیب ساده ویرانگر نیست؛ بلکه برعکس آن آسیب انکار شده و درهم‌پیچیده حاصل از اجتناب، عمیقاً مضر است چون ما را از انسانیت کامل و آگاهانه به دور نگه می‌دارد. پذیرش و توجه آگاهی با کاستن از نیاز به اجتناب از احساسات دردناک، عملاً به افراد کمک می‌کند تا شجاع‌تر شوند و با اضطراب، درد و رنج و زحمتی لازم و طبیعی برای به دست آوردن چیزی واقعاً ارزشمند زندگی کنند. از دیدگاه ACT ارزش‌ها زیربنای آن رفتارهایی هستند که برای رسیدن به اهداف عمیقاً مهم –برای خویشتنمان- انجام می‌دهیم. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که تنها ارزش‌هایی می‌توانند زندگی را تغییر دهند که عامدانه انتخاب‌شده‌اند، آنچه که واقعاً می‌خواهید را بازنمایی کنند و خود را کاملاً در رفتارهایتان نشان دهند. تنها انجام آن چیزی که به خودی خود برایتان ارزشمند است -چون که واقعاً آن را می‌خواهید- می‌تواند به طور کامل رشد شما و حتی شادمانی‌تان را به عنوان یک انسان فراهم آورد.
یادآوری این نکته نیز مهم است که ارزشمند شمردن چیزی شبیه رسیدن به اهداف زندگی نیست. ارزش‌ها شبیه جهت‌های نقشه هستند، به آن‌ها نمی‌توان رسید، اما در هر قدمی که برمی‌داریم بر کیفیت سفرمان تأثیر خود را می‌گذارند: ارزش‌ها مسیر زندگی‌مان را با واردکردن درد و رنج در یک بافتار مناسب روشن و تکریم! می‌کنند: آنچه که اکنون در پی آن هستیم و برایمان اهمیت دارد، چیزی است که با تمام وجود آن را می‌خواهیم (و به همین خاطر در آرزوی رسیدن به آن هستیم و برای رسیدن به آن رنج می‌بریم). با فهم اینکه چنان ارزش‌هایی قابل دستیابی نیستند، تنها لحظه به لحظه زندگی می‌کنیم و لذت پدیدار می‌شود؛ زیرا از نخستین لحظه‌ای که مراجعان اعتراف می‌کنند ارزش‌هایشان چه هست، با آن‌ها «زندگی» می‌کنند. ارزش‌ها چیزی نیستند که در گاوصندوق بگذارید و نگهداری کنید، آن‌ها در حال پیشرفت، فعال و دائماً زایا هستند.
به بیان دیگر ارزش‌ها راهنمای سفر هستند، اما این خود سفر است که اهمیت بنیادین دارد.
هیچ راه میان‌بری برای زندگی شادمانه وجود ندارد ... ما نمی‌توانیم در اکنون پناه بگیریم و از فرایند آشفته زندگی اجتناب کنیم. وقتی یاد گرفتیم که ترس‌هایمان را با خود همراه داشته باشیم، همچنان با تصمیمات روزمره رندگی و دشواری‌های آن رو به رو هستیم؛ اما از آن هنگام که از ارزش‌هایمان آگاه شدیم و تعهد عمیق‌تری به اهدافمان پیدا کردیم، زندگی‌مان زنده‌تر و بانشاط تر از آن موقعی می‌شود که صرفاً می‌خواهیم شیاطین ذهنمان را از خانه آگاهی خود به دور نگه‌داریم.
اگر با آنچه که بیش‌ترین علاقه‌مندی را به آن داریم ارتباط خویش را برقرار نگه‌داریم، زندگی خود آنچه را که دقیقاً نیازمند پذیرش است به ما نشان می‌دهد. ما این کار را با ایستادن در همین جا، همین الآن و همین لحظه اکنون می‌توانیم شروع کنیم؛ اما آنگاه پذیرش درباره چیزی است، پذیرش پاسخی برای این سؤال مراجعانم فراهم می‌کند: و دیگر چه؟ پذیرش و توجه آگاهی در خودشان تمام نمی‌شوند. بلکه ما را قادر می‌سازند تا زندگی پر ارزش، بامعنا و متعهدانه‌ای را زندگی کنیم، به ما کمک می‌کنند تا این‌گونه زیستن را با گشودن وجودمان به تنوع گسترده‌ای از افکار و احساساتی که لحظه به لحظه تجربه می‌کنیم، تمرین کنیم. 
 
 هِیز، استیون. (1393). سلام بر تاریکی: اکتشاف ارزش‌ها در مواجهه با ترس‌ها. علی فیضی (مترجم). برگرفته در روز ؟؟ سال ؟؟ از سایت مرکز خدمات روانشناسی و مشاوره زندگی HTTP://WWW.MRMZ.IR
 

مطلب قبلی مقابله با خود انتقادگری
مطلب بعدی پنج قدم برای آنکه در هر چیزی موفق بشویم
چاپ
5614 به این مطلب امتیاز دهید:
3/8

لطفا برای ارسال نظر وارد سایت شوید یا ثبت نام نمایید

x
پیوستن به دریافت کنندگان پیامک های مرکز

  

قابل توجه علاقمندان دریافت اخبار کارگاه های تخصصی 

جهت دریافت اخبار و کارگاه های مرکز مشاوره زندگی به آدرس زیر مراجعه نمایید.

لینک سامانه پیامکی اخبار و کارگاه های مرکز مشاوره زندگی

 

 

 

قابل توجه علاقمندان دریافت اخبار کارگاه های ویژه عموم

جهت دریافت اخبار کلاس های مرکز مشاوره زندگی به آدرس زیر مراجعه نمایید.

لینک سامانه پیامکی اخبار کلاس های مرکز مشاوره زندگی